فاحشه خانه ی سامانتا رودریگِز

211 24 5
                                    

پاهای آدما با هم متفاوتن و هر کدوم درطبقه های جداگونه قرار میگیرن مثلا پاهای یه کارگر به کفش های بزرگ کار عادت داره پاهای یه کارمند به کفش های شیک اداری عادت داره , پاهای مرفه های بی درد به پدال ماشین های لوکس و گرون قیمتشون و پاهای کیت به کفش های کانورس مشکی و قدیمیش.



کیت ماشینش رو جلوی فاحشه خانه ی سامنتا رودریگِز که شهرتش توی کل شهر پیچیده بود پارک کرد  برف پاک کن رو مخش که مدام توی روزای بارونی صدای جیر جیر میده رو خاموش کرد و از جیپ قدیمیش پیاده شد و با گذاشتن پاهاش روی زمین خیس متوجه شد ته کفشش در اثر ساییدگی سوراخ شده بعد از به فحش کشیدن هوای بارونی به سامانتا لعنتی فرستاد و به طرف دفترش که یه خیابون بالا تر بود به راه افتاد

شاید به نظر لعنت کیت به سامانتا کمی طالمانه و فاحشه ستیزانه به نظر برسه ولی اینطور نیست مشتری های  فاحشه های سامانتا برای اینکه بزدل هایی واقعی هستن و میترسن کسی ماشینشون روجلوی فاحشه خونه ببینه توی بلوک بالایی پارک میکنن  تا کسی نفهمه چه آدم های پست ,رذل ,خیانت کار و دورویی هستن.

کیت به دفترش رسید آسترید زیر سیگاری و فندک کیت رو از کشویی که زیر میزش بود بیرون آورد بعد از سلام کردن بهش اون هارو در دسترس کیت جلوی میزش گذاشت 

کیت گفت : امروز نه به سیگار احتیاجی ندارم , به سارا زنگ بزن و بگو امشب برای خرید کفش بیرون میریم و بعدش توی رستوران همیشگی یه قرار شام برای ساعت هشت بذار

آستریدِ جوان سری تکون داد و بله ای گفت و توی یه برگه یاداشتش کرد

کیت به سمت دفترش حرکت کرد و پرسید : آم آسترید؟ یه لطفی بهم میکنی؟  

آسترید نگاهی عجیب به کیت انداخت چون کیت هیچوقت جز تنظیم قرار ملاقات ها یا آوردن قهوه برای مشتری ها  یا خرید ناهار چیزی ازش نمیخواست و بعد گفت : بله حتما

کیت در جواب نگاه عجیب آسترید نگاهی پرسشگر کرد و گفت : میشه لطف کنی یه جفت جوراب برای من بخری؟

آسترید سری تکون داد

کیت به در دفترش رو باز کرد وبا حس بدی که جورابای خیسش بهش میدادن وارد شد ایستاد و به کفشای قدیمی خیسش انداخت و آروم با خودش گفت : زمان شما هم داره تموم میشه

نفس عمیقی کشید و با صدای بلند آسترید رو صدا زد, 

آسترید که کیفش رو روی دوشش انداخته بود داخل شد

کیت تاحالا متوجه این نشده بود که آسترید برخلاف منشی های دیگه زیاد حرف نمیزنه و واقعا مظلومه و گفت : سر راهت شماره ی اون فاحشه خونه ی خیابون پایینی رو بگیر با اربابشون کار دارم

آسترید سرجاش خشکش زد و بعد از چند ثانیه گفت : ولی کیت تو میدونی که برای گرفتن شماره باید برم داخل

We Don't Belong to the BeyondDove le storie prendono vita. Scoprilo ora