3

1K 106 23
                                    

همونطور که انتظار داشت اتفاق ترسناکی در حال رخ دادن بود وقتی نزدیک هال اصلی شد اولین چیزی که شنید این بود:" اون مرد نامحترم رو زنده بسوزونید"

"علاحضرت" زین گفت وقتی شاه بهش نگاه کرد

"فرمانم رو شنیدی زین زنده بسوزونش"

"عفو کنید سرورم عفو کنید!تقصیر من نیست که پرنس کوزه رو شکست" مرد 56 ساله ریش سفید التماس کرد

"تو داری از پرنس چوقولی میکنی؟" شاه ابروش رو داد بالا

"نه سرورم نه!من دارم التماستون میکنم عفو کنید"

"تو فکر میکنی تقصیر تو نیست؟! تو اون کوزه های ضعیف مسخره رو درست کردی!تو قرار بود اونها رو محکم درست کنی نه انقدر شکننده!"

"ولی علاحض.."

"ساکت باش" زین داد زد سر مرد "با اینکه این به میل شماس سرورم ولی بنظرم بهتره به پیر ها کمی عفو.."

"کسی اهمیت نمیده تو چی فکر میکنی به دستور من عمل کن" شاه ایوان گفت و چشمهاش رو چرخوند و نشست رو تختش

زین سرتکون داد و به افرادش اشاره کرد تا مرد رو دستگیر کنن.وقتی زین داشت خارج میشد شاه متوقفش کرد

"البته من میخوام کمی بهش عفو کنم'' ایوان جوری رفتار میکرد انگار داره فکر میکنه "اول به صلیب بکشیدش بعد بکشیدش بعد بسوزونیدش"

چشمهای زین از تعجب گرد شد و نمیدونست عفو دقیقا کجای این اعمال قرار گرفته

"هرچی شما دستور بدید" زین گفت و رفت تو محوطه کاخ جایی که افرادش پیرمرد رو با خودشون میکشیدن

"تو محافظ مردمی..کسی به درد دل فقیرا گوش میده..تو صلاحه مردمی لطفا اینکار رو نکن" مرد التماس کرد ولی ترسید وقتی خیلی زود زین شمشیرش سیاهش رو کشید

"آروم باش زیاد سخت نیست"

حرف زین بدتر ترسوندش و چشمهاش رو بست تا با عواقب کارش روبه رو بشه و صدای شکستن آهن شنید

'دستبند هام'

اشک از چشمهای مرد سرازیر میشد وقتی زین دستبند هاش رو باز کرد

"حالا جناب من متاسفم ولی شما باید ازین شهر بری و بدون ریش یه زندگی جدید رو شروع کنی" زین معذرت خواهی کرد و ثانیه بعد زین شونه هاش رو گرفت و ریشش رو تراشید قبل اینکه مرد اصلا بفهمه چی شد

"یه جنازه رو به صلیب بکشید و بسوزونید و این ریش ها رو بزارید بغلش" زین گفت و مرد رو با خودش برد

اون به مرد لباس داد و یه شنل بزرگ که صورتش رو هم بپوشونه"

"جناب اسب من شما رو کنار ساحل پیاده میکنه و تا ده دقیقه دیگه یک کشتی ازونجا حرکت میکنه..بیا اینم کمی سکه..و نگران نباش اونها سوارت میکنن و نگران خانوادت هم نباش با کشتیه فردا اونها رو هم میفرستم پیشت"

dangerous love (ترجمه)Where stories live. Discover now