تصمیم سخت ۳

321 64 50
                                    

همونطوری که متوجه شدید ، من فقط میتونم به ماه لبخند بزنم و توی روز ، که ماه نیست من چشمامو میبندم و بعد چشمام و با دستام میپوشونم و به اون چیزهایی که میبینم کلی لبخند میزنم و بعضی وقتا هم به اون چیزهایی که با چشم های بسته میبینم  از ته دل میخندم به طوری که از چشم هام کلی اشک میاد و بعدش کلی حالم خوب میشه .

- آره تو هم میتونی فکر کنی که من دیوونه ام -
یادمه یکبار هم یک فیلم کمدی دیدم که بازیگر نقش اصلیش خیلی خیلی بامزه بود به طوری که از اول تا آخر فیلم ، هر سکانسی که اون توش بازی میکرد من همش می خندیدم و فردای اون روز توی روزنامه ها خوندم که اون از شدت افسردگی بسیار زیادی که داشت ، خودکشی کرد و من حس خیلی افتضاحی نسبت به اون اتفاق داشتم.

تا یادم نرفته اینو هم بگم که توی مدرسه هیچ دوستی ندارم چون هیچ کس دوست نداره با یه آدمی که افسرده به نظر میاد و اصلا لبخند نمیزنه دوست بشه و خب خوب شد که گفتم من افسرده به نظر میام درحالی که نیستم .

یادمه یکبار توی مدرسه تنها روی یک نیمکت نشسته بودم و یک کتاب میخوندم ؛ یکی اومد کنارم نشستو و شروع به حرف زدن کرد:(( ببین منم مثل توام ! من تو رو خیلی خوب میفهمم ، تو هم مثل من از زندگی کردن خسته شدی ، تو هم هیچ دلیلی برای ... ))
وسط حرف زدنش بلند شدم و رفتم یه جای دیگه نشستم ؛ من واقعا از زندگی کردن خسته نشدم ! من زندگی رو دوست دارم ! من فقط نباید لبخند بزنم ؛ الان به این فکر میکنم که ای کاش اون لحظه بهش لبخند میزدم تا میفهمید و بعد ...

ولی چیزی که باعث شد که اونا فکر کنن من افسردم برمیگرده به اون روزی که یکی از همکلاسی هم یه جوک خیلی بامزه تعریف کرد و همه داشتن میخندیدن به جز من و این براشون عجیب بود و فکر میکردن که من دچار افسردگیِ خیلی حادم که دیگه چیزی برام خنده دار نیست . ولی اون لحظه من واقعا دوست داشتم که بخندم ولی ای کاش میدونست که من فقط به خاطر خودش نخندیدم.

زندگی کردن با این لبخند هم یک جورایی یه جوریه . من میتونم به آدم های بَد لبخند بزنم تا که اونا نابود بشن ولی خب وقتی که این فکر میکنم که همه ی آدم های بد ممکنه یک روزی از بد بودن خسته بشن و تصمیم بگیرن که خوب بشن باعث میشه که دیگه نخوام بهشون لبخند بزنم .

من خیلی دوست دارم که بدی به طور کامل از بین بره ولی متاسفانه بدی وجود خارجی نداره تا بهش لبخند بزنم .

شاید براتون عجیب باشه ولی جدا شدن از این لبخند نحس یه جورایی برام سخته .
بعضی وقت ها که به نبود این لبخند فکر میکنم و میفهمم که حتما دلم براش تنگ میشه ؛ ولی من تغییر رو دوس دارم ؛
من میخوام کاری رو انجام بدم که خیلی وقته که تو فکرشم ؛
من میخوام برم جلویِ آینه و لبخند بزنم !

اما نه به خودم! من میخوام به لبخندم ، لبخند بزنم !

دختری که نباید لبخند میزد !Where stories live. Discover now