نام کتاب:سگسالینویسنده:بلقیس سلیمانی
انتشارات:چشمه
موضوع:داستانهای فارسی قرن۱۴
بخشی از متن کتاب:
صنم را برای این می خواست که رابطهاش با بیرون باشد. مگر نه اینکه او را برای روزها آماده کرده بود.پس فایده آن همه کتاب و روزنامه و بحث و سر کله زدن چه بود؟ درست است صنم دختر سر به هوایی بود، ولی اگر آن همه کتاب و روزنامه و تأثیری نداشته، عشقشان، مهر پسرعمو و دخترعمو ای که تاثیر دارد.
میتواند خبرها را برایش بیاورد و اگر لازم شد با کسی یا کسانی تماس بگیرد و از همه اینها گذشته این گوشه دنج می توانست جایی باشد برای... نه، چه چیزی به هوسش انداخته بود؟ قوچ کرد که چشم از او بر نمیداشت یا این تاریکی، این...نظر من:
به نظرم جدا از این که یه داستان متفاوت بود و قلم نویسنده عالی و روون بود و تصویر سازی بینظیر بود، یه معنی و مفهوم عمیق و جذابی هم توش نهفته بود!
داستان یه پسریه که تو اوج بگیر بگیر حوالی انقلاب میاد توی طویلهی خونهی پدریش پناه میگیره و سالها از ترس اینکه پیداش نکنن اونجا میمونه!
برداشت من این بود که همهی ما یه همچین طویلهی تحمیلیای داریم. وقتی عقایدمون، علایقمون، افکار و سلیقمون سرکوب و مورد تهاجم قرار میگیره هممون وارد اون طویله میشیم و سعی میکنیم دیگه اون بخش از خودمون رو بیدار نکنیم. سعی میکنیم تا ابد به خواب ببریمش تا مبادا ازمون بازجویی بشه...
YOU ARE READING
کتاب! کتاب! کتاب!
Non-Fictionاین مخصوص اونایی هست که زندگیشون تو کتابها خلاصه میشه!! معرفی و انتقاد و... خلاصه بیاید و نظرتون رو درباره کتابها بگید و بتهاشون آشنا شید و لذت ببرید!!