14

5.5K 813 91
                                    

اعتراف ميكنم وقتى بچه بودم دختر خالم از اتاق خواب مامانش ميترسيد منم سواستفاده ميكردمو بيشتر ميترسوندمش وصداهاى وحشتناك درمياوردم . يه روز ديگه دست از كارم كشيدمو خواستم اونم ديگه نترسهبعد بردمش اتاق مامانشو گفتم : ببين هيچي اينجا نيس بعد واسه اينكه باور كنه با صداى خودم گفتم : كسي اينجاست؟ بعد با يه صداى ترسناك گفتم نه نيست .
اونم فرار كردو رفت-_-

اعترافاتWhere stories live. Discover now