تقریبا یک هفته بعد توی بیمارستان بودم . یکی از ناراحت کننده ترین لحظه های زندگیم رو پشت سر میذاشتم با اینکه این لحظه های باید شیرین ترینشون توی زندگی هر زنی باشه .
زین و بیتلس و کیم تا بیمارستان همراهیم کردن . دکتر قبل از بیهوشی اجازه داد یکی بیاد توی اتاق و تا منتقل کردنم به اتاق عمل همراهیم کنه . .
وقتی زین به جای کیم و بیتلس وارد شد رومو ازش برگردوندم ." لازم نبود اینجا باشی . من حتی نذاشتم به کسی که باید اینجا باشه , خبر بدن ."
" من نمیخواستم به تو یا زندگیت یا بچت صدمه ای بزنم "
" زین تو زدی ,دو بار . نزدیک بود بهم تجاوز کنی و بعد از اون اتفاق هری ترکم کرد, در واقع به خاطر تو , و حالا که خودم ترکش کردم . هربار بهم آسیب میزنی . موضوع بچه هم به تو مربوط نیست . جدی میگم . نمیخوام عوضی باشم ولی این واقعیتی رو که تو عوضی هستی به , هیچ ,وجه , عوض , نمیکنه . "
اون با ناراحتی نگام کرد قبل از اینکه پرستار جوون وارد اتاق بشه و و فشار قطره چکون سرمم رو بیشتر کنه .
" شما بهتره برید بیرون تا ما بتونیم همسرتون رو منتقل کنیم "
من خواستم اعتراض کنم که پشیمون شدم چون با حرف یه غریبه که اصلا نمیشناسمش چیزی عوض نمیشه . در واقع هیچ چیز . چه اهمیتی داشت که اون بدونه زین کسی نیست که داره درموردش صحبت میکنه .
وقتی رفتم توی اتاق عمل نتونستم خودم رو کنترل کنم و شروع کردم به گریه کردن . با صدای بلند گریه میکردم . چرا باید تنهایی از پس این بر بیام وقتی هری باید اینجا باشه و توی این با من سهیم باشه ?
من از طرفی خوشحال بودم که اون اینجا نبود . خوشحالم که نمیدونست من اینجام با اینکه میدونست امروز وقت زایمان من بود .
توی این ده روز خیلی سختی کشیدم تا دکترم بیمارستان رو عوض کنه و من زایمانم رو جای دیگه انجام بدم . و اینکه خوشحال بودم که اون بهم اطمینان داد هری نمیتونه ازین موضوع با خبر بشه .
لیدیا , دکترم , بالای سرم ایستاد و سرم رو نوازش کرد .
" گریه نکن . همه چیز خوب پیش میره . چرا اصلا باید گریه کنی ?"
اون دلسوزانه نگام میکرد ولی نمیدونست هیچ چیز خوب پیش نرفته و نخواهد رفت . من آسیب دیده بودم بیشتر از اون چیزی که بخوام از پسش بر بیام . بیشتر از توانم سختی کشیده بودم .
" ما میخوایم بیهوشت کنیم . "
اون سوزنو وارد پوست دستم کرد و چند لحظه ی بعد من خوابیده بودم.
***
به جسم کوچیک و ضعیف توی دستم نگاه میکردم . لبخندم بی اختیار بزرگ و بزرگ تر میشد و من نمیتونستم کمکی بکنم .
![](https://img.wattpad.com/cover/149913203-288-k808286.jpg)
YOU ARE READING
She was perfect [H.S]
Fanfictionشروع دوباره ی مرگ تدریجی . Sequel to she's perfect 1 mature content ? .read it on your own risk. all rights reserved written by gisookamand watty,s 2018