قبل از خوندن پارت حتما به اینترنت سربزنید و کلمات " دون ژوانیسم و نیمفومانیاک " رو سرچ کنید . اینم برای دوستانی که اطلاعات کافی از این مطلب ندارن .
………………………………………………..."
کوچکتر که بودم با آدلی به پارک میرفتیم . اون روی نیمکت های زرد زنگ زده مینشست و من رو تماشا میکرد . من از سرسره های فلزی سرد سر میخوردم و تاب بازی میکردم . با صدای بلند میخندیدم و مامان برام اسکوپی شکلاتی میخرید .تا خونه مسابقه میدادیم و بعد اون اجازه میداد تا من برنده بشم . برام اسپاگتی میپخت و اجازه میداد روی کانتر چوبی بشینم و آشپزی کردنش رو تماشا کنم . با هم تلوزیون تماشا میکردیم و اون برام کتاب مبخوند تا خوابم ببره . یه زندگی معمولی و شیرین ، شاید یه افسانه بود .
مثل رویایی بود که با چشمهای باز میدیم . تا اینکه ده ساله شدم و آدلی به خاطر تصادف شدیدی که داشت قطع نخاع شد . عمع پالی با وجود اینکه مامان رو دوست داشت و حس حمایتش به ما از وقتی پدرم ما رو ترک کرد بیشتر شده بود بعد از به وجود اومدن شرایط سخت جسمانی مامان خودشو عقب کشید .
اون نمیخواست خودش رو پایبند به شرایط سخت و جدید زندگی ما بکنه . آدلی تا زمانی که به دانشگاه برم از حقوق ناچیز انجمن معلولین بهره من بود و زندگی ما با حقوق ناچیز مامان میگذشت . ماه های اول زندگی برای من نا ایمد کننده به نظر میرسید . افسانه ی من به کابوس تبدیل شد .
نمیتونستیم به پارک بریم .
به مرکز خرید بریم .
با هم شنا کنیم .
مامان نمیتونست آشپزی کنه .تنها بودیم .
سن آدلی بالا بود . به خاطر اینکه من رودیر باردار شده بود پوکی استاخوان شدید گرفته بود و این هم شرایطش رو سخت تر میکرد . نمیخواستم که آدلی عزیزم رو تنها بزارم . اون حتی نمیتونست خودش کار های شخصی خودش رو انجام بده .
این ناراحت کننده بود وقتی میدیدم که گریه میکرد و خجالت میکشید اگر گاهی نمیتونست خودش رو کنترل کنه و قبل از اومدن من به خونه خودش رو خیس میکرد. دو سال بعد به پیشنهاد انجمن به نیویورک رفتیم . اونجا نظارت پزشکای بهتر و دوره های ماهانه ی انجمن شرایط رو بهتر کرد .
دوران سختی گذشت و وقتی هجده ساله شدم و به دانشگاه رفتم حقوق مامان قطع شد و من مجبور شدم کار های پاره وقت توی رستوران ها یا هایپر مارکت های نزدیک دانشگاه رو پیدا کنم . آدلی مجبور بود مدت زمان بیشتری رو تنها سپری کنه .
دو سال دیگه به سختی گذشت و من تونستم مدرک عکاسیمو بگیرم . اوایل توی پانک رولر نیویورک کار میکردم . بعد به لندن اومدیم تا پیشنهاد کاری بهتری که داشتم رو از دست ندم . یکسال توی پینات بولز کار کردم
و
وقتی ترفیع شغلی گرفتم و توی شغلم مطرح شدم با هری آشنا شدم . مثل یه رویا بود . اون مثل شخصیتهای گنگستر آمریکایی بود . و اون واقعا هست . من هنوزم نمیتونم اینو باور کنم که اون اسلحه وارد میکنه . اون تتوها و گاهی اوقات پیرسینگ هاش . بهش نگاه میکردم و میخواستم که شخصیت مرموزش رو بشناسم . شاید چون مرموز بود توجه من رو جلب کرد .
VOCÊ ESTÁ LENDO
She was perfect [H.S]
Fanficشروع دوباره ی مرگ تدریجی . Sequel to she's perfect 1 mature content ? .read it on your own risk. all rights reserved written by gisookamand watty,s 2018