Chapter 1

100 3 2
                                    

_شروع کن!
لب هاش بدون هیچ لبخندی بودن,مگه ادمایی مثل اون نباید همیشه لبخند بزنن؟!چشماش , اونا من و میترسوندن,هیچ ارامشی نداشتم,این اشتباه بود!
دستام بدنم و بغل کرد,موقع ترس همیشه این واکنش و داشتم,بدنم شروع به لرزیدن میکرد و من مجبور بودم برای پنهان این لرزش خودمو بغل کنم!
من از اون میترسیدم,مثل همیشه,اونم یکی بود مثل بقیه!!
منتظر اخمی بودم که روی پیشونیش بشینه و صدایی که روی من بلند شه و منو مجبور به حرف زدن کنه,مجبور به دوره کردن,اونا میخواستن من و عذاب بدن,اره من میدونم!
از جاش که بلند شد بیشتر تو خودم مچاله شدم,اون قامت بلند که با اون کت شلوار خاکستری شیک و اتو کشیده پوشیده شده بود بیشتر از هر چیزی من و میترسوند!
چشمام و روی هم فشار میدادم تا هیچی نبینم , در اون لحظه فقط ارزو میکردم که ای کاش میتونستم خودمو بغل نکنم تا گوشامم با دستام بگیرم,من الان به یه سکوت طولانی و یه سیاهی مطلق احتیاج دارم,خواهش میکنم تنهام بذارین!
چند لحظه ای که گذشت و صدایی نشنیدم چشمام و باز کردم,اتاق خالی بود,خدای من, اون رفته بود!

****

‏5/march/2016

"هی دختر"
صداش مزخرف بود..
نگاهی به چشم های هوس الودش کردم و به اجبار تعظیم کردم
"بله اقا"
دستشو روی شونم گذاشت و باز اون لبخند کثیفش و زد..اگه تواناییش و داشتم همینجا یه مشت میکوبیدم تو صورتش..
دسته پولی از توی جیبش در اورد و کف دستم گذاشت..
نمیتونست بدون اون لبخند کثیف این و بهم بده؟!
باز تعظیم کردم
"ممنون اقا"
"اگه همینجور خوب به کارت ادامه بدی حقوقت و بیشترم میکنم"
خوب ادامه دادن یعنی دامن های کوتاه تر و تاپ های بازتر؟!
چشم..باز هم خوب ادامه میدهم!!
حرفش را بدون جواب گذاشتم و از زیر دست های کثیفش در رفتم..!!
به دسته پول توی دستم نگاه کرد..
"هیی..پارک جیون..اینم دست مزد کارای کثیفت"
اره..این بهتر بود..این جمله بیشتر به من میخورد..!!
پشت میز نشستم..
به اتیکت اسمم نگاه کردم..
"منشی پارک جیون"
پوزخندی که زدم از ان دسته پوزخند های نفرت انگیز بود..از انها که خودمم هم ازشان متنفر بودم!!!
زیر لب زمزمه کردم
"منشی؟!بهتر نبود اول اسمم یه ه.ر.ز.ه میزاشتن؟!"
من اینجا بودم تا با بدن چندان خوشفرمم مشتری های شرکت را ترغیب به ماندن بکنم!
همان مشتری ها با نگاه های کثیفو لبخند های عذاب اورشان!!
کیفم را از روی میز برداشتم و از جایم بلند شدم..
کیف را روی دوشم انداختم و با قدم هایی که میشماردمشان به سمت اتاق مدیر رفتم..
شاید همین امروز روزش بود..
شاید اینبار بجای مکث همیشگی پشت در اتاق محکم در میزدم و درخواست استعفایم را میدادم..
اما اینبار..باز هم چیزی مانعم شد!!
همان ترس همیشگی..
اینجا هر چه که بود..خنده هایش زیاد نبود!!
فقط لبخند های کثیف به سمتم پرتاب میشدند..
پس باز هم بی خداحافظی و بدون دیدن مدیر از شرکت خارج شدم!!
صدای اعلان گوشیم که بلند شد..از توی کیف خارجش کردم..
با دیدن پیام پوزخندی زدم..
حقوق منشیگریم هم به حسابم واریز شده بود!
گوشی را درون کیف گذاشتم و باز زیر لب زمزمه کردم..!!
"پارک جیون,تو یه بزدل به تمام معنایی"
چند قدمیکه جلوتر رفتم به ایستگاه همیشگی رسیدم..
باز هم بود..
همان پسر با لباس های مارک دارش..
مثل همیشه جای خالی دیگری نبود و مجبور بودم کنار او منتظر اوتوبوس بمانم..
هندزفریش مانند همیشه روی گوشش بود!!
لب هایم را جمع کردم و مانند بچه های تخس در دل زمزمه کردم
"منم هندزفری میخوام"
هندزفریم چندی پیش بدست جنی داغون شده بود..
جنی دختر همسایمان بود..دختری که بینهایت میخندید..یک دختر نفرت انگیز و عذاب اور!!
اهیی کشیدم..
"هعی..بیخیال دختر..حقوقت و که امروز گرفتی.. پس میتونی یکی واسه خودت بخری!!"
با این فکر چشمانم خندید..اما لبانم؟!..فکر نکنم..
با امدن اتوبوس از فکر بیرون امدم..مثل همیشه اخرین نفر سوار شدم..و باز هم کنار ان پسر جای گرفتم..خیلی دوست داشتم ازش بپرسم او در اتوبوس چه میکند؟!..دوست داشتم بهش بگویم از وقتی امده تنهایی زیبایم را مختل کرده!!اما حیف..من ادم حرف زدن و اعتراض نبودم..که اگر بودم اکنون اینجا نبودم..این لباس ها تنم نبود و ان دسته پول کثیف در کیفم نبود!!
باز اهه کشیدم!!
گوشی مدل بالايم را از کیفم بیرون اوردم..این هم یکی از هدیه های این جور لباس پوشیدن بود!!..از یکی از مشتری ها کادو گرفته بودم!!..اما حیف هندزفریش..
هوفف..جنی نفرت انگیز!!
پسر مارک دار از جایش بلند شد..به ایستگاه مورد نظرش رسیده بودیم!!
اما..میدونی چی شد؟!
قبل از پیاده شدن هندزفریشم را روی کیفم گذاشت و اروم گفت
_واسه تو!!
و بعد رفت و من رو با ذهنی درگیر تنها گذاشت!!
مات به جای خالیش نگاه میکردم..لعنتی.. متوجه نگاه هایم شده بود..
خنده خواست بر روی لبانم بنشیند که جلویش را گرفتم..هندزفری را از روی کیفم برداشتم و به گوشیم وصل کردم..قبل از پلی کردن اهنگ اروم زمزمه کردم..
"ممنون پسر مارک دار"
*********
جنی از سر وکله ام بالا میرفت
"کی اینو بهت داده هان؟!"
جوابش را ندادم..فقط به سمت در خانه هولش دادم
"یاااا..داری بیرونم میکنی؟!"
باز هم جوابش را ندادم..لبانش اویزان شد..
"میخواستم یکی واست بخرم..واسه اون قبلیه متاسفم"
دست بسینه شدم و سرم را کج کردم
"حالا که میبینی خودم یکی دارم"
سرش را پایین انداخت..ناراحت شده بود؟!.. خب بشود..به من چه؟!
با همون حالت از خانه خارج شد..امروز نخندیده بود..هر چه نگاهش کردم حتی لبخند هم ندیدم..خوبه..امروز قابل تحمل بود!!!
نگاهی به خانه کوچکم کردم...صدای شکمم بلند بود..لعنتی..گشنه اش بود!!!!
به سمت یخچال رفتم..اخم هایم در هم رفت.. همانطور که انتظار داشتم هیچی نبود!!
اهیی کشیدم..
سویشرتم را که گوشه خونه افتاده بود برداشتم..هندزفری پسر مارک دار را در گوشم کردم و از خونه خارج شدم..
با پلی شدن اهنگ ارامشم دوباره برگشت..صدای خنده هارا نمیشنیدم..و امروز برای هزارمین بار گفتم
"ممنون پسر مارک دار.."
خریدم از مغازه زیاد طول نکشید..
برداشتن یک بسته رامن و خوردنش بر روی صندلی های بیرون مغازه..
خوشحال بودم..توانسته بودم بعد از یک هفته اینگونه بیرون بیایم..
شاید شما نفهمید..اما برای من..زندگی بدون هندزفری یعنی مردن..من از صدای مردم متنفر بودم..پس با هندزفری به ارامش میرسیدم...
اهه..کیم جنی ازت متنفرم که واسه یه هفته نذاشتی زندگی کنم!!

Whish i could smile Donde viven las historias. Descúbrelo ahora