از اين اتاق به اون اتاق صدام ميزنه
ميگم من اينجام
نميشنوه
بلندتر ميگم
مياد سمتم
آمادم كه بهم حمله ور شه و مثل هميشه غر بزنه' چرا محو ميشي؟' كه از كنارم رد ميشه و همچنان صدام ميكنه!
ناباورانه به خودم نگاه ميكنم
ولي من اومدم خونه
ولي من اينجام
صداي زنگ گوشيش بلند ميشه
سردرگم جواب ميده
مشكوك، حرف ميزنه ميده
تا اينكه فرياد ميزنه
و از خونه ميدوعه بيرون
دنبالش ميرم
سر خيابون جلوي يه ماشين زانو زد
سر يه جنازه
گريه ميكرد
ديگه نتونستم جلو گريه هاشو بگيرم!!
هيچوقت ديگه نميتونم.