دوست داشتنی تر از برنامه کودک

94 8 11
                                    

خوب روزه بعدش..
صبح در حالی بلند شدم که خورشید با عصبانیت نگام میکرد، اب پاش شدم با نوردهیش-ـ-
روی ی تخت خیلی بزرگ بودم با چشمای درشتم اطراف و نگاه کردم و یهو نشستم..صبح شده بود و من به مامان بابام خبری نداده بودم..با هول بلند شدم ک..
۰بوممم
پام ب پتو گیر کرد و با کله رفتم تو شکم یکی
چانیول:اخخخخ
سرمو بلند کردمو دو تا چشم خیلی گنده نزدیکم دیدم و از ترس شروع به جیغ کشیدن کردم و صدای طرف مقابلم هم بلند شد..
بعد یکم به خودمون اومدیم و فهمیدیم کی هستیم و از خنده پخش شدیم..
خوب اتفاقات بعدش ؟
اسمم شد پری مهربون، حالا چرا؟
چون من پارک کوچیک رو نجات دادم ،انگار مامان و بابام هم خیلی خوشحال بودن ولی من عصر اونروز خوشحال نبودم..
من برای نجات اون پسر برنامه کودک مورد علاقمو از دست دادم!البته..بعدش یکم فکر کردم و دیدم صورته چانیول از اون پسر توی کارتون قشنگ توه پس...فکر کنم اونو به کارتون ترجیح دادم!
زندگی من بعد اون اتفاق تغییر کرد حالا جز پدر مادر‌،باغ و برنامه کودک مورد علاقم ی چیز دیگه هم اضافه شد..چانیول!
ما باهم بازی میکردیم وکارتون میدیدیم حتی باهم غذا میخوردیم و اون همیشه سعی میکرد زودتر تموم کنه و برنده بشه برای همین تند تند میخورد!
خیلی شلخته و کثیف میخورد!اون دیوونه اس-ـ-
چانیول به مدرسه میرفت و این برام جالب بو‌د اخه من کوچیک بودم هنوز..پس بعد مدرسش زمان درسش کنارش بودم و با کنجکاوی انجام تکالیفشو نگاه میکردم..
ی سال گذشت..منو چانیول دوستای فوق العاده ای شده بودیم..
اومم درسته چانیول دست و پاچلفتیه و هی خودش و زخمی میکنه ولی دوست خوبیه*-*
البته تا روز جشن کریسمس..

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 24, 2018 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

FoR MEWhere stories live. Discover now