شب دوم.

220 46 26
                                    

از تمام کسانی که روی زمین راه می روند، من از همه ضعیف ترم؟
چه کسی اهمیت می داد؟
انگار که درون گنجه ای ساکت و بی سروصدا نشسته باشم، به چشم هیچ کس نمی آمدم. روزها ساکت و به ظاهر پرسروصدا می گذشت و بازهم هیچ کس اهمیت نمی داد.

دیروز مردی را به جرم مرتد شدن از دینی که هرگز انتخاب نکرده بود، اعدام کردند و امروز مردی را به جرم عشق.

کدامشان عاجزتر بود؟ کسی که در چشمانم زل زد و با ترس گفت: "ما را اعدام می کنند" و رفت؛
یا کسی که فریاد زد و به دنبال چشم هایی گشت که هیچ وقت وجود نداشتند؟

امروز کسی از بیمارستان روانی فرار کرد.
و من فردا چه خواهم شد، جو؟
زنی که از زندان می گریزد یا مردی که به پای دار می رود چون قانونی برای دوست داشتن ندارد؟

و آدم ها به طرز عجیبی خنده دار و حقیرند، جو.
تمام زندگی شان به این می گذرد که قانون تعیین کنند و همه چیز را به زور توی چارچوب های بی معنی هل بدهند.

و اگر زنی در دانشکده ی اطلاعات درس بخواند چه اتفاق مهیبی برای من و تو می افتد؟ هیچ کس کوچک ترین اهمیتی خواهد داد که من به چه کسی عشق می ورزم؟ و چرا باید اعدام می شدم؟ برای عشقی که تقصیر من نبود به پای دار می رفتم و هیچ کس اهمیت نمی داد.

درون دیوارها انگار مردمی دیگر زندگی می کردند.
و دلم می خواست بدانم آیا آنها هم درون اقیانوسی از برچسب های به دردنخور غرق می شوند یا فقط ما انقدر احمق هستیم؟

زنی که امروز اعدام شد را می شناختم. زنی زیبا و مهربان بود. می پرسیدم: چرا اعدام می شوی؟
لبخندی می زد و می گفت: اگر دلیلی که آن ها می آورند را می خواهی بدانی، چون مثل آن ها نبودم.
اگر دلیل واقعی را می خواهی، بگذار فقط همین قدر بگویم که چون آدمند.

زنی که درون دیوار زندگی می کرد می گفت: اینجا همه چیز خیلی ساکت است. انگار که همه مرده اند و خودم هم درون قبری عمیق زندگی می کنم.

وانمود می کردم صدایش را نشنیده ام تا به پچ پچ هایش ادامه بدهد.

یادت هست، جو؟
آن مردم بی رنگ و سرد داخل خیابان را یادت هست؟ انگار تمام شهر از آتشی خاموش می سوخت و خاکستر می شد. تمام افکار و ایده هایم را هم با خودش می سوزاند و می بلعید.

۵:۲۲ بعد از ظهر.
۶ سپتامبر ۲۰۱۸

[برای جو آلنده]

____________

ممنون که نوشته های من رو می خونین و حسی رو که بهتون داده، می گین :*💙

For joeWhere stories live. Discover now