قسمت دوم(2)

37 10 0
                                    

خب ادامه قسمت دو از یکم قبلتر شروع کردم که اگه خیلی یادتون رفته در جریان قرار بگیرید😂
____________________________________

هری سرشو از روی میز سمت لیام چرخوند و گفت:
_ لیام
× همم؟
_ قول میدم دفعه بعد که رفتم یکی از دخترای لب ساحلو برای تو کادو پیچ کنم بیارم که انقد به من گیر ندی
دوباره پیشونیشو به چوب سرد میز چسبوند لیام با قهقهه گفت:
× اگه قول میدی باشه دیگه راجبش حرف نمیزنم
قبل از اینکه هری بتونه جوابشو بده در دفتر باز شد لیام با دیدن مرد توی چهارچوب سریع صفحه موبایلشو خاموش کرد و بلند شد هری هم به تبعیت از لیام سرشو بلند کرد و با دیدن همون مرد وایستاد
لیام خودشو جمع جورکرد و با یه لبخند فیک گفت:
× خوش اومدید گروهبان ... چه کمکی از دستمون برمیاد؟
مرد با یه لبخند جدی که صرفا از رو ادب بود گفت:
+ از خوش آمد گوییتون متشکرم جناب پین، جناب استایلز شما حالتون خوبه؟
هری با استرسی که سعی میکرد قایمش کنه دستشو پشت گردنش کشید و با صدایی که هنوز توش گیجی موج میزد گفت:
_ آا ... خوبم ... ینی ... خوب میشم ...
گروهبان با همون جدیت در دفتر و باز کرد سرشو یکم بیرون برد و گفت:
+ مارگارت! بگو برای آقای استایلز قهوه بیارن
در دفترو بست و سمت اون دو تا برگشت و ادامه داد:
+ و شما جناب پین. شما هم فکر میکنید صدای انگیری برد که انگار از دفتر شما میومد یه خطای شنیداری بوده و در واقع از سمت راهرو میومد؟
لیام که متوجه اخطار گروهبان شده بود چشماشو به پایین دوخت و گفت:
× بله گروهبان
+ خوبه ! خانم جانسون کجان؟
× مرخصی گرفته بودند
+ خب پس ..
گروهبان چند قدم به اونها نزدیک شد و گفت:
+ بهتون تبریک میگم آقایون. کارتون تو پرونده اخیرتون خیلی خوب بود و همینطور که میدونید پرونده بعدی اگه به نحو احسن انجام بشه بعد از رای دادگاه شما ها با سر بازرسی فقط چند روز فاصله دارید پس امیدوارم اهمیت این پرونده برای همه امون روشن باشه.
همونطور که گروهبان دستاشو پشتش نگه داشته بود یکم جا به جا شد دوباره نگاشو بین لیام و هری چرخوند و گفت:
+ مفتخرم که به شما ابلاغ کنم رای هیئت آموزشی مرکز نظامی لندن برای شما پرونده قبلیتونو انتخاب کرد اونا دستور دادند پرونده خیابان 67 رو ادامه بدید.
ابروهای هری و لیام متعجبانه و ناخودآگاه بالا پرید. هری گیج و تنگ با لبخند ساختگی گفت:
_ معذرت میخوام گفتید پرونده 67؟ خب در اصل به ما گفته شد بخاطر مختومه شدن اون پرونده شایسته دریافت ترفیع درجه ایم پس چطور ممکنه ..
گروهبان حرف های رو قطع کرد:
+ شما اون مرد و گرفتید از طرف دختراش وکالت گرفتید تا بتونید حکم دادگاه رو برای اشد مجازات جلب کنید بهشون خونه دادید براشون یه زندگی ساختید..  بله البته ... شما پرونده تجاوز اون مرد و به دختراش با کامل ترین مدارک و جزئیات بستید ولی هنوز پرونده اون مرد مختومه نشده. افسرایی که از طرف دادگاه حکم بررسی داشتن زیر شیرونی حدود 15 کیلوگرم مخدر پیدا کردند. حدس ما اینکه اونم یکی از تازه کارای بخش توزیع بوده باشه ولی چیزی که خیلی مهمه نوع موادیه که ما پیدا کردیم. نتیجه آزمایشگاه نشون میده فرمولش پیچیده تره و مواد اولیه اش هنوز قابلیت شناسایی دقیق نداره اما تاثیرش 4 برابر مخدر های قویه و عوارضش طولانی تره. طی این ده روز گذشته ما با تعقیب کسایی که اطراف خونش پرسه میزدند تونستیم چند نفر دیگه از آدماشونو پیدا کنیم. اولین سر نخمون ما رو همونجایی فرستاد که خودمونم فکرشو میکردیم.
گروهبان دو تا پرونده رو از پشت سرش بیرون آورد  جلوی چشم اون دو تا رو میز انداخت و ادامه داد:
+ مثلث طلایی ....
و به علامت مثلث سیاه بالای پرونده ها که بین سه تا دایره هم شعاع و مماس بهم محاط شده بود اشاره کرد. سرشو آورد بالا و گفت:
+ اطلاعات خیلی زیادی راجبشون نداریم اما به حدی هس که تا حدود خوبی با نحوه کارشون و برنامه ریزیشون آشنا شید. یه بار حدود 8 سال پیش سیستم تلاش کرده بود اونها رو متوقف کنه بعد قتل عجیب رئیسشون ما فک کردیم موفق شدیم و تشکیلات اونا از هم پاشید ولی ظاهرا رئیس جدیدشون تونسته دوباره گروهشونو برگردونه و مثلثو احیا کنه. قسمت نگران کننده اش اینکه اگه اون تونسته همچین چیزی رو تولید کنه ینی اینبار مثلث خیلی قوی تر خواهد شد ... چند روز پیش توی حومه شهر میامی دو نفر دیگه رو بازداشت کردند. وظیفه شما اینکه از طریق این دو نفر تا جایی که میتونید اطلاعات کسب کنید تا ماموریت بعدیتون بهتون اعلام بشه. خوب حواستونو جمع کنید. این دو تا جزو حرفه ای ترینان. دقیقا نمیدونیم رتبه اشون توی مثلث چیه ولی قطعا از مهره های اصلی بازیشون اند. پس مواظبشون باشید. پرونده هاشونم تا یه ساعت دیگه کامل میشه و براتون میارند هرکدومتون مسئول  بازجویی از یکیشون میشید. فعلا با مطالعه پرونده های مثلث طلایی شروع کنید. دقت کنید که هیچ خطایی انجام ندید.مفهوم شد؟
و بدون اینکه منتظر جواب بمونه روشو برگردونو و به سمت در حرکت کرد.دستشو روی دستگیره در گذاشت ولی قبل از اینکه اونو بچرخونه صدای هری متوقفش کرد:
_ یه لحظه صبر کنید گروهبان چرا این پرونده را میخواید بدید به ما؟
گروهبان کلافه نگاه شو چرخوند و گفت:
+ اولش توضیح دادم جناب استایلز. این پرونده معیین میکنه چه رتبه ای میگیرید.
لیام که با اخم به پرونده ها خیره شده بود مچ گیرانه پرسید:
× ولی مسئولیت اینجور پرونده ها همیشه با اف بی آیه نه ما.
گروهبان جواب داد:
+ خب پس خدا رو شکر کنید که همچین فرصتی گیرتون اومده
لیام دست به سینه و با لحن طلبکارانه ای گفت:
× از خدا تشکر کنیم یا پدر و مادرامون؟ والدینمون ازتون خواستند این پرونده رو بدید به ما درسته؟
گروهبان قهقهه ای زد و کامل به سمت لیام برگشت و بهش نزدیک شد دست شو به میز تکیه داد و گفت:
+ شما فکر کردید اینجا مدرسه اس جناب پین که اولیاتون با یه نامه یا چند تا تلفن تعیین کنند کجا باید کار کنید؟
هری که تا اونموق ساکت بود وارد بحث شد و رو به لیام گفت:
_ حواست کجاس لیام اونا تو ساعت اداری هیچ نسبتی با ما ندارند.
و با همون لحن طلبکارانه که لیام داشت پرسید:
_ اصلاح میکنم. از مامورین اف بی آی درخواست بررسی این پرونده رو توسط ما کردن؟
گروهبان نگاهشو به سمت هری چرخوند و گفت:
+ شاید آره شاید نه چه اهمیتی داره جناب استایلز شما باید این پرونده رو قبول کنید.
_ اما ...
+ من به عنوان مافوق بهتون این دستور رو میدم و شما هم حق سرپیچی از منو ندارید روشن شد؟
هری با صدای گرفته ای گفت: بله قربان.
گروهبان تیر نگاه شو به لیام دوخت گفت:
+ شما چطور آقای پین؟
لیام هم با اخم غلیظ تری جواب داد:
× مفهومه قربان
گروهبان آروم خوبه ای گفت و به سمت در چرخید. بدون برگشتن ادامه داد:
+ درضمن وقتی خانم جانسون هم برگشت بهشون اطلاع بدید بیام دفتر من ایشون هم تو این پرونده با شما به عنوان دستیار همکاری می‌کنند.
هری قبل از رفتن خروج گروهبان با شک پرسید:
_ معذرت میخوام قربان فقط ما اگه ترفیعمونو نخوایم میتوانیم تو همین سمت باقی بمونیم؟
گروهبان با پوزخند گفت:
+ البته جناب استایلز. مطمئن باشید آبدارخونه هم میتونه جای خوبی برای هردوتون باشه پس هرجور مایلید.
بدون هیچ حرف دیگه ای خارج شد درو پشت سرش بست و اون دو تا رو با پروندها شون تنها گذاشت
****************
× دزدیده بوده؟ ینی چی که دزدیده بوده؟ ینی شماها انقد دستو پا چلفتی شدید که یه مجرم میتونه از بین 5 تا پلیس پرونده اشو بقاپه و پرت کنه از قطار بیرون!
صدای داد و فریاد های لیام کل ساختمونو برداشته بود اشلی با نگرانی به اون و افسرای که از ترس رنگشون پریده بود و جرئت نگاه کردن به چشمای خون بار لیامو نداشتند نگاه میکرد. نگاهی به هری که داشت پرونده مجرم خودشو از آخر میخوند و بررسی میکرد که البته این تنها عادت عجیب اون موفرفری چشم سبز نبود انداخت. با استرس دستشو روی بازوی هری کشید تا توجهشو جلب کنه هری سرشو از روی پرونده بلند کرد و بدون توجه به صدای لیام منتظر به اشلی زل زد اشلی با نگرانی به لیام اشاره کرد و گفت:
" یکم زیاده روی نمیکنه؟"
هری بدون اینکه به لیام نگاه کنه گفت:
_ از چیزای دیگه عصبانیه داره خودشو خالی میکنه خیلی جدی نیس.
" آم ... مطمینیجدی نیس یا حداقل جدی نمیشه؟...آخه... نگاش کن "
هری با بی میلی سمت لیام برگشت و با دیدن رگ های بیرون زده گردنش چشماش گرد شد. تازه متوجه عصبانیت شدید لیام شد و با نگرانی بدون اینکه روشن برگردونه گفت:
_ حق با توئه این دیگه واقعا خیلی زیاده
و به سمت لیام که هنوز باصدای بلند افسرا رو سرزنش میکرد حرکت کرد. هری دست شو روی شونه لیام فشار داد که باعث شد لیام دیگه فریاد نزنه و به هری نگاه کنه. هری با ملایمت و در عین حال جدیت به لیام گفت:
_ فک کنم کافی باشه جناب پین بنظر میاد دیگه همچین اشتباهی رو تکرار نمیکنن
× دیگه تکرار نمیکنن؟! از اولم قرار نبوده همچین خطایی رو انجام بدن که قرار به تکرارش باشه
رو به افسرا چرخید و گفت:
× فقط دعا کنید اونا به موقع برسن وگرنه کاری میکنم که دونه دونه افسرای مربوط به این پرونده اخراج بشن و 1 سال حبس باشم فهمیدین؟
افسرا با ترس بله ای گفتن و سریع دور شدن هری بازوی لیام و گرفت و محکم دنبال خودش کشوند توی راهروی بن بست خلوت وایستاد لیام دستشو  کشید بیرونو گفت:
× تو دیگه چه مرگته؟
هری با کلافگی رو به لیام گفت:
_ تو باید بگی چته لیام صدات کل اداره رو برداشته بود اگه نمیکشیدمت اینور احتمالا همه اون افسرا رو کشته بودی
× هری افسرا پرونده تورو یه ساعت پیش آوردن و برای من ... حتا معلوم نیس مجرم هنوز پیششون باشه یا نه نکنه انتظار داشتی برم نازشون کنم و بگم اشکال نداره سعی کنید محرم بعدی رو سفت تر بگیرید که از دستتون در نره
هری آروم به لیام نزدیک شد و گفت:
_ منو تو هردومون میدونیم عصبانیت تو از یه چیز دیگه اس ... حتا اگه خبر میدادن اون فرار کرده تو انقد عصبی نمیشده حالا که گفتن فقط پرونده اشو از قطار پرت کرده و سعی کرده فرار کنه... تو فقط به خاطر همچین چیزی که شاید خیلیم دور از ذهن نبود داری این بلا رو سر خودت میاری است خودتو دیدی هنوز رگ گردنت متورمه و نفسات نامنظمه... اگه یخام صادق باشم متنفرم از اینکه بهترین دوستم و تو این وضعیت ببینم ...
هری یه لبخند کوچیک به لیام که حالا آروم تر شده بود زد دستاشو رو شونه اش گذاشت و یکم سمتش خم شد گفت:
_ این تقصیر هیچکس نیس که پدر مادر ما هنوزم دوست دارم به ما کمک کنم منظورم اینکه ... خب آره اونا میخوان ما رو زودتر وارد FBI کنند ولی خودت که میشناشیشون هیچ وقت خوب محبتشونو نشون ندادن ولی همیشه عاشقمون بودند ... تعجبیم نداره اونا پلیسن بیشتر از ادمای عادی با روانیا و متهمای کله شق سروکله زدن ... پس بیخیال پسر لازم نیس قبولش کنیم فقط نشون میدیم از پیش برمیایم
دستاشو از رو شونه لیام برداشت و دست راستشو مشت کرد مچشو به سمت لیام گرفت با لبخند گفت:
_ قبوله؟
لیام که دیگه عصبانی نبود با لبخند مشتشو به مشت هری کوبوند و گفت:
× قبوله
هری با لبخندی که چالشو نشون میداد مردونه لیام بغل کرد و دوباره به سمت بیرون راهرو رفتند
اشلی با دیدن اون دو تا نفس راحتی کشید و دوباره با لبخند مشغول کارش شد
صدای دویدن و نفس نفس زدن یکی از افسرا باعث شد نگاها رو اون قرار بگیره. افسر با نگرانی پرونده ای رو سمت لیام گرفت و گفت:
' پرونده اتون... آماده اس ... کاراگاه ...'
لیام پرونده رو گرفت و افسر ادامه داد:
' آوردنشون ... هر دو تا متهمو ... بردن اتاق بازجویی... گروهبان گفتند... میتونید بازپرسی رو ... شروع کنید'
هری با لبخند دست شو چن بار رو شونه افسر زد و گفت:
_ ممنون فرانک میتونی بری
لیام رو به هری گفت:
× بریم که اصلا حوصله غر غرای اون مردتیکه خودشیفته رو ندارم
_ باشه برو ... موفق باشی ...
هری تو راهرو ها گم شد و لیام رو تنها گذاشت لیام همینطور که به در اتاق نزدیک میشد پرونده رو ورق زد تا پشت در رسید به نگهبان واستاده دستور داد فعال باز کنه و خودش صفحه مشخصات رو باز کرد با تعجب به عکس نگاه کرد این قیافه به نظرش آشنا میومد اما چرا ... اسم و فامیلیشو خوند و تو ذهنش مرور کرد
"زین مالیک"
******
هری که بلاخره به صفحه اول پرونده رسیده بود نگاه سرسری به عکس انداخت و مشغول خوندن مشخصات شد در اتاق باز شد و هری بدون اینکه سرشو از روی پرونده بلند کنه با قدم های بلند وارد اتاق شد بعد از صدای بسته شدن در هری که همچنان نگاهش رو مشخصات بود گفت:
_ خب اینجا اسم رسمیتو نوشتی ولی من نمیدونم چی صدات کنم.... لوئیس ... تاملینسون ... ویلیام ... لوئیس ویلیام... ویلی .... یا  مثلا
صدا حرف هریو قطع کرد و گفت:
+ اسمم لوئیه
___________________________________
بعله میدونم خیلی دیر به دیر میذارم😂😂 ولی خب خیلیم خواننده نداره هنوز انگیزه امم کمه کنکورم دارم دیگه درک کنید 😥😧😟
مرسی از کسایی که ووت میکنن و به ریدینگ لیستشون اضافه کردن
خیلی خوب باشید
💙💙💙💙💙 دوستون دارم💚💚💚💚

Rose Of Wine [L.S]{Z. M}Where stories live. Discover now