قسمت سوم(1 )

58 9 1
                                    

هری برای آخرین بار به عکس اول پرونده(عکس بالای چپتر ) نگاه کرد و سرشو بالا آورد. از دیدن چهره رو به روش که شدیدا با عکس توی پرونده متفاوت بود ناخودآگاه ابروهاش بالا پرید. با تعجب دوباره عکسو نگاه کرد   و تو ذهنش دو تا چهره رو مقایسه کرد. اینبار بلند و درحالی که سرش تو پرونده بود گفت:
_ لعنت بهش ... عکاس تو کی بوده؟.. با همین میشه اخراجش کرد
لویی با بی تفاوتی گفت:
+ با اینکه خیلی عکاس مزخرف و رو مخی بود ولی اون دومین نفریه که دوس دارم اخراج شدنشو ببینم.
هری نگاه شو روی چشمای آبی پسر رو به روش زوم کرد و با لبخندی که انگار موضوع براش جذاب شده باشه پرونده اشو بست و قدماشو به سمت صندلیش هدایت کرد. همینطور که صندلیشو از میز فاصله میداد پرسید:
_ جدا؟ اون نفر دومه؟
روی صندلی نشست.دستاشو توی هم گره کرد و روی میز به سمت لویی خم شد و با همون لبخند قبلی پرسید:
_ پس اولین نفری که دوس داری اخراج شدنشو ببینی کیه؟
لویی ادای بچه های کوچیک ذوق کرده رو درآورد و به تقلید از هری روی میز خم شد و با لحن زمزمه واری گفت:
+ تو
پوزخند صدا داری زد. به صندلیش تکیه داد و چون قبلا از بلندی قابل قبول دستبندای دور دستش مطمئن شده بود دست به سینه نشست.
هری ریز ریز خندید و در حالی که از تو پوشه دیگه ای کاغذا رو در میاورد گفت:
_ خیلی زود حدس میزنی. تو حتی هنوز منو نمیشناسی. بگو ببینم همیشه انقد زود راجب همه چیز حدس میزنی؟
لویی دوباره با لحن بی تفاوتش گفت:
+ خودت چی فک میکنی؟
هری لبخند زد و در حالی که آخرین برگه رو روی میز میذاشت گفت:
_ بذار جواب اینو آخرش بفهمیم هوم؟
در خودکارشو برداشت و دستش گرفت اونو روی کاغذ رو به روش قرار داد دوباره روی صورت لویی متمرکز شد و گفت:
_ ببین لویی من پروندتو دقیق بررسی کردم. از زمانی که عضو مثلث شدی خیلی اطلاعات خوبی راجبت داره ولی قسمتی که برای من خیلی مهمه توش نیست. چیزی که برای من اهمیت داره لوییه که هنوز عضو مثلت نشده ینی دقیقا اطلاعاتی که اصن این تو پیدا نمیشه. خب پس بیا از اینجا شروع کنیم.
هری پرونده رو باز کردصفحه مشخصاتشو آورد و ادامه داد:
_ من اینجا تاریخ تولدتو میبینم که اگه واقعی باشه معنیش اینکه تو 28 سالته. کجا بدنیا اومدی؟
لویی با تمسخر جواب داد:
+ آاااا.... بذار فکر کنم... انگلیس؟!
هری خندشو قورت داد و گفت:
_ نه منظورم اینکه کدوم مرکز درمانی، اسمش چی بود؟
لویی دوباره با مسخره بازی گفت:
+متوجهم. فقط من واقعا متاسفم که این سوالو نمیتونم جواب بدم چون میدونید من اونموق تازه یه زایمان سختو پشت سر گذرونده بودم و خیلی خسته بودم بنابراین خوابم برد و نتونستم حروف روی سردر رو بخونم بازم معذرت میخام
هری دوباره تلاش کرد نخنده و ادامه داد:
_ خونت کجا بود؟
+ یتیم خونه
_ یتیم خونه کجا؟
+ اسلاف چلوی
_ اوه پسر خیلی جای خوبی برای یه پسر بچه نیست
+ حداقل عوضیایی مثل تو اونجا نبودن
هری بازم لبخند زد و پرسید:
_ چرا انقد از من متنفری؟
لویی لبشو بیرون داد و با قیافه مظلومانه ای سرشو به سمت راست کج کرد با لحن بچگونه ای گفت:
+آخی ناراحت شدی
قیافه بی تفاوتشو برگردوند و با نیشخند سرشو بالا آورد و گفت:
+مثلا اینکه سورپرایزت کردم
مغرورانه به صندلی تکیه داد و همینطوری که موهاشو از صورتش کنار میزد گفت:
+راستشو بگو این اولین بازپرسیته مگه نه؟
هری که همچنان لبخند داشت با قیافه مشکوکی گفت:
_ نه چطور؟
+ خب پس دقیقا چند تا از متهمای قبلیت بخاطر تو رگشونو زدند پرنس چارمینگ؟
_ اممم ... خب راستشو بخای 4 3 تا متهمی بودن که رگشونو زده باشن ولی هیچ کدوم بخاطر من نبوده... فک کنم قراره تو اولین نفر باشی
+ آااا... باهوش تر از چیزی هستی به نظر میای... از کجا هدفمو فهمیدی؟
هری خندید و نگاهشو به برگه ها داد و گفت:
_ خب من مثل تو سریع به حدسام قطعیت نمیدم ... درضمن بابت تعریفت راجب چارمینگم ممنونم... ولی دیگه برگردیم سر کارمون موافقی پرنسس فیونا؟
********

برگه ها رو یکی یکی شماره زد و برگردوند توی پوشه. در کشو اولو باز کرد و پوشه رو روی بقیه وسایلش قرار داد. نگاهش به عکس لویی رو پرونده بازش افتاد. ناخودآگاه یه لبخند زد و آروم گفت:
_ خوبه که انقد از من بدت میاد. کل کل کردن و دوست دارم.
صدای محکم کوبیده شدن در باعث شد هری یکم از جا بپره و با تعجب به چارچوب در نگاه کنه. لیام دوباره با عصبانیت در دفتر و پشت سرش دست و با صدای بلندی گفت:
× دیگه تموم شد...همه چی به جهنم ...من همین امروز استعفا میدم
هری که تازه از شوک صدای در بیرون اومده بود به لیام که خودشو روی صندلیش پرت کرده بود و چشماشو رو هم فشار میداد گفت:
_ مگه بازم چیزی شده؟
لیام بدون اینکه تغییر حالت بده با لحن عصبی گفت:
× نه! هیچ چیز خاصی نشده! فقط مجرم من یه پسر لاله که مهارت خاصی در پرونده قاپی داره!
_ منظورت چیه که لاله؟!
لیام چشماشو باز کرد و رو به هری چرخید و گفت:
× ینی از اول تا آخر بازپرسی فقط به میز زل زده بود انقد ثابت و مثل مجسمه ها بود که حتی یه بار فک کردم شاید مرده ولی خدا روشکر پلک زدنش نگرانیمو کامل برطرف کرد. آخر بازپرسی مجبور شدم به زور سرشو بالا بگیرم و تو چشماش زل بزنم و بگم" فک نکن منم مثل اون سربازای احمق میتونی بپیچونی و از شرم خلاص شی 2 روز دیگه وقت داری تا حرف بزنی وگرنه صبح روز سوم من خودم به حرفت میارم" و حدس بزن واکنشش چی بود؟... هیچی! اوه خدا من دارم دیونه میشم! باور کن آخر این پرونده سکته میکنم هری!
هری که خنده اش گرفته بود گفت:
_ خب تو که بهش فرصت دادی اگه هم حرف نزنه که خودت میدونی چیکار قراره بکنی پس چرا انقد عصبی میشی؟
× مشکل اینجاس که نگرانم دارم حرف نزنه بعدشم...
صدای در ادامه حرف لیامو قطع کرد و چند ثانیه بعد گروهبان دم دفتر وایستاده بود. گروهبان با قیافه گرفته و صدای جدی ای گفت:
+ آقایون لطفا دنبال من بیاید.
هری با نگرانی به لیام نگاه کرد و گفت:
_ اتفاقی افتاده گروهبان؟
گروهبان با همون لحن جواب داد:
+ باید یه جنازه رو تایید هویت کنید
هری و لیام با چشم های گرد بهم نگاه کردند. نفس های جفتشون به سختی بالا میومد و ضربان قلبشون تند شده بود.

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Sep 21, 2018 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Rose Of Wine [L.S]{Z. M}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora