' October 17 '
چشمامو ميبندم ، يه نفس عميق ميكشم و به اين فكر ميكنم كه قراره چجوري بگذرونم ؟
دقيقه هارو ، ساعت هارو ، روزها و در اخر هفته هارو .
اصلا به ماه ميكشه ؟سرماي بد اكتبر توي بند بند بدنم ميشينه ، اينجا هوا سرد تره اما بدون تو اين هوا سرد ترهم ميشه ..
شالمو از گردنم بالا تر ميارم تا روي صورتمو بپوشونه ، عطر تورو داره !
همون عطري كه باهم از پاريس خريديم ..
اون روز خيلي خنديده بودم ، انقدر عطر بو كرده بودي كه ديگه بينيت از كار افتاده بود ، حتي بوي گوشت رو از سبزي تشخيص نميدادي ..هنوزم با ياداوريشون خندم ميگيره !
تو هميني ، حتي وقتي نيستي برام خوبي ، حتي وقتي نيستي باعث لبخند روي لبم ميشي ، نيستي و حالمو خوب ميكني ..چشمامو ميبندم و صورتتو به ياد ميارم ، موهاي نرمتو ، پوست براقت ، چشماي سبزتو ..
خنده هات.. خنده هات ..به سمت هتلـم قدم ميزنم و سعي ميكنم هرچيزي غيراز تورو به عقب ذهنم هل بدم ..
ياد روزي ميوفتم كه براي اولين بار ديدمت و براي اولين بار بهم لبخند زدي ! ..
' Flashback to April 15 '
براي هزارمين بار به ساعت نگاه ميكنم .. فقط نيم ساعت ديگه مونده تا از اينجا خلاص شم !
:" هي ، تو زود ميري ؟"
كيم همونطوري كه داشت شيشه هاي مشروب رو با دستمال تميز ميكرد ازم پرسيد و بهش نگاه كردم
:" اره .. يكم كار دارم بايد به اونا برسم "
گفتم و تكيه مو از بار برداشتم
:" چطوري كِين اجازه داد ؟ "
كيم با تعجب پرسيد و بهم نگاه كرد
:" نميدونم ، هيچوقت از كار اون مرد چيزي نفهميدم "
شونه مو بالا انداختم و ليوانارو يكم مرتب كردم
سَـم كِين ، صاحب باريه كه من توش كار ميكنم ، يه پيرمرد رو عصاب و پولدار ،اما عوضي !
من يك ساله كه دارم اينجا كار ميكنم اما هنوزم به حرفاي زنندش و تيكه هاش عادت نكردم . چون يكي از بهترين و معروف ترين بار هاي لندن رو داره دليل نميشه كه انقدر پر رو باشه !ختم كلام ، من ازش متنفرم .
اما بقيه بچه هايي كه اينجا كار ميكنن رو دوست دارم . براي مثال كيم !
اون از من قديمي تره و مسئول نوشيدني هاست البته اون ، جِين و مايك .. اونم فقط بار شماليه اينجا
از اينم نگذرم كه منم تا حد زيادي كمكشون ميكنم با اينكه كار من گرفتن سفارشا و رسوندنشون به بخش ويژه باره .
YOU ARE READING
Love, Angel [h.s]
Fanfiction- مرگ چه شكليه؟ + شكلِ من، وقتى بعد از اين همه انتظار براى ديدنت، دارم ازت خداحافظى ميكنم . [Harry styles AU]