Part 15

325 53 2
                                    


جين سريع روپوش سفيدشو پوشيد و اولين كاري كه كرد خوندن كلاسور وضعيت نامجون بود.

+لعنتي براي اولين بار خيلي بده...!الان تو اتاقشه؟!

سرپرستار پارك سرشو تكون داد

_كسي جرعت نكرد نزديكش بشه نگهبانا هم از ترس اين كه آسيبي بهش بزنن گفتن بهتره خودتون بياين. ميترسيدن بابت شوكر و ولتاژ برقي كه قراره به بيمارتون وارد شه.

جين سرشو تكون داد و كلاسورو بست

+ممنون خانم پارك من ميرم پيشش،اگه ميشه يه نگهبان بفرستين كه در صورت مشكل كمكم كنه...

سرپرستار پارك سرشو تكون داد و تلفنو برداشت. جين منتظر نموند و به سمت اتاق نامجون راه افتاد

وارد اتاق كه شد موني رو زمين خوابش برده بود. خيلي آروم و معصومانه. آروم بدون اينكه بخواد بيدارش كنه بلندش كرد. سنگين تر از اوني بود كه فكرشو ميكرد.گذاشتش رو تخت و از اتاق بيرون رفت و از كمد داروها يه شيشه آرام بخش خيلي قوي و يه سرنگ برداشت و بعد به اتاق نامجون برگشت

+ببخشيد ولي چاره اي ندارم...

خيلي سريع سرنگو ار آرامبخش پر كرد چون نميخواست نامجون بيدار شه و بقهمه. معلوم نبود اگر بيدار ميشد چه بازخوردي نشون ميداد مخصوصا با ديدن اون سرنگ توي دست جين.

آروم سرنگو توي دستش فرو كرد و بعد از خالي كردن محتويات سرنگ تو دست نامجون به يكي از نگهبانا گفت كمكش كنه
نامجونو منتقل كردن به يه اتاق بيرون از اين بخش. حالا حالا ها قرار نبود بهوش بياد پس جين روي صندلي كنارش نشست و مشغول تماشا كردن نامجون شد...

همون سوال دوباره توي گوشش پيچيد

+حاضري منتظر بموني كه از زندان بياد؟!

جين آه كشيد و آروم دستشو كشيد رو صورت نامجون

+منتظر ميميونم تا از زندان بياد!

ساعت ها گذشتن...جين كنار نامجون چرت ميزد كه نامجون آروم از خواب بيدار شد

+جين...؟!

جين با شنيدن صداي نامجون سراسيمه از جاش پاشد

_بيدار شدي بلاخره؟!

نامجون سرشو تكون داد

+داروهاتو ميارم بخور...اينجا كسي حر من نمياد...فعلا زوده ولي بعدها ميفهمي چرا اوردمت اينجا. الان اينو بدون كه اولش براي اينكه مريضيت ويژه است اوردمت ولي زده به سرم تا كارايي انجام بدم

نامحون نسبت به حرفاي جين گيج شده بود...نميدونست منظورش دقيقا چيه

_جين درباره چي حرف ميزني؟! منظورت دقيقا چيه؟!

جين آه كشيد

+گفتم كه بعدا خودت ميفهمي! حالا تا با قرصات نيومدم استراحت كن...

نامجون كه ديد راهي نداره تا از زبون نامجون چيزي بكشه شونه بالا انداخت و منتظر نشست. جين با چندتا قرص و يه ليوان آب برگشت

+بيا بخورشون...من ميرم...بايد با هوبي حرف بزنم!كاري شد بعد از اينكه عصبانيتتو خالي كردي به يكي پرستارا بگو خبرم كنه. فكر ميكنم خودم قبل از خواسته تو بيام و بهت سر بزنم

نامجون رفتن جينو تماشا كرد و نگاه گذاري به قرصا انداخت و فوري خوردشون. با خودش گفت بهتره تا اثر نكرده بخوابه چون هرچي اعمال خشونت آميز كمتري داشته باشه بهتره...

_________

جين فوري خودشو به هوسوك رسوند

+هوسوكي! مجبور شدم نامجونو ببرم تو اتاق قرنطينه اصلي...اميدوارم بلايي سر خودش نياره...

هوبي با عصبانيت نفسشو بيرون داد

_چرا همه اتفاقا و خبراي بد امروز باهم مياد؟! اين از اين اونم از بازديد قضائي!

ترس تك تك سلولاي بدن جينو فرا گرفت

+چ...چي؟! بازديد؟!

هوبي جينو كشيد يه گوشه خلوت كه كسي نباشه

_يادته پارسال سه نفرو اوردن؟! حالا براي پي گيري كار اون سه نَفَر اومدن...توي بايگاني هم خودشون ميرن طوري نيست كه پرونده هاي ريشه جنائي رو ما در اخيتارشون بزارم و اگه نزاريم اونا هم نميبينن. اگه قضيه نامجونو بفهمن و بخوام معاينش كنن...با وضع جنوني كه داره...

جين دستاشو لرزون تو موهاش كشيد

+پس راهي نداريم جز اينكه پروندشو كلا از توي بايگاني در بياريم...

_كه غير ممكنه! يا بايد از مسئول بايگاني بگيريمش يا يه پرستار پروندشو بياره بيرون كه هيچكس چنين كاري نميكنه...

جين آروم رو زمين نشست

+كجا قراره ببرنشون؟!

هوبي آه كشيد و كنار جين نشست

_يه تيمارستان...كاري به دكتر معالج ندارن! خودشون ميبرن و ميدوزن...من موندم كي گزارش داده...بخاطر گذاري كدوم يكي از پرستارا دارن ميان!فقط بفهمم كار كيه پوست از سرش ميكنم! مجبورش ميكنم گزارششو پس بگيره

يهويي يه جرقه تو ذهن جين باعث شد آتيش اميد توي وجودش شعله ور شه

+كوكي!

چشاي هوبي گرد شد

_چي؟

+كوكي!كوكي!

خب بچه هاااا*^* عيدتون مبارككك

ببخشيد  دير شد اينم عيديتون🥰😘

Memories of buried dreams of two psychical Where stories live. Discover now