هوبي بدون اينكه بفهمه حرف يا منظور جين چيه پشت سرش ميرفت. يعني كار كوك بود و الان بايد ميخوابوند تو گوشش؟!كوكي كه چنين آدمي نبود...
_جين يه لحظه وايسا ببينم چي ميگي...! جين!
جين با ديدن كوكي كه از دفتر تهيونگ "دكتر بخش" بيرون مياد محكم دستشو گرفت و با خودش كشوند توي اتاق تهيونگ.
كوكي هم تعجب كرده بود هم ترسيده بود. نميدونست چه اتفاقي داره ميوفته و هوبيم خيلي بي سروصدا و مرموز نگاش ميكنه
كوكي:هيونگ چي شده؟! چيزي ازم ميخواين؟!
جين به سرتا پاي كوكي نگاهي انداخت و ناخواسته باعث شد كوكي حسابي بترسه
كوكي:اينارو تهيونگ گفته بود براش بفرستم با پيك چون فردا پسفردا نمياد مگر اينكه اتفاقي بيوفته....چيه چرا همچين نگام ميكنين؟!
جين آروم كوكيو نشوند رو صندلي
+پس بايد راضيش كني بياد...گوش كن پسر خوب تو انترني كه به عنوان پرستار كار انجام ميدي،من ازت ميخوام بري تو بايگاني و يه پرونده برام بياري...!
قبل از اينكه كوكي بخواد چيزي بگه هوبي پريد وسط حرفش
_آه جين...!كوكي؟! اون خيلي محافظ كاره كجا اينكارو انجام ميده؟!
كوكي به دوتاشون نگاه كرد
كوكي:اگه جريانو بهم بگين...چون ميشناسمتون كمكتون ميكنم!
جين و هوبي بهم نگاه كردن و لبخند زدن. هوبي مشغول تعريق كردن ماجرا شد
+ببين كوكي من نميخوام نامجون كه مريضمه از زير دستم بره! اونا هم نبايد ببينن تو رفتي وگرنه شك ميكنن. وقتم نداريم نه هوسوك؟!
هوسوك سرشو به نشونه منفي تكون داد
كوكي:چرا كه نه! كمكتون ميكنم. الانم به ته ته ميگم بياد
جين سرشو تكون داد
هوبي با ديدن ساعتش جيغ كشيد
_فاك! وقت نداريم!حالا حالاهاست كه برسن!
كوكي سريع پاشد و رفت. جين زنگ زد به تهيونگ چون وقت تنگ بود و نميتونست صبر كنه كوكي بياد
_بله؟!
+تهيونگ فوري بيا اينجا! نپرس چيشده! بهت ميگم فقط بيا!
هوبي منتظر نموند و دست جينو گرفت و با خودش برد تو اتاق يونگي. با ديدن اون دوتا توي اين وضعيت يونگي حسابي شكه شد
_چه خبر شده؟! كيو زدين در رفتن؟!
هوبي بخاطر استرس اهميتي نداد و زير لب يه "برو بابا حوصله ندارم" گفت...
YOU ARE READING
Memories of buried dreams of two psychical
FanfictionMemories of buried dreams of two psychical 📿 🔻 +عشق ما...به جایی نمیرسید...تو یه خلافکاری...یه قاتلی...چطور میتونستم عاشقت باشمو باهات زندگی کنم؟عشق ما پایان خوشی نداره... نامجون با خشم اسلحه و از پشته کمرش در اورد و سمته جین گرفت و با صدای دورگه...
