[Back 2 U]

~ Part 6 ~

ماشین مشکی رنگی با شیشه های دودی جلوی کلوپ بولینگ نگه داشت...هه چان از پشت شیشه های بسته بیرونو نگاه کرد و رو به راننده ش گفت: من میرم...

- دوستاتون اومدن؟!

- نه هنوز...منتظرشون می مونم...

- اگه میشه توی ماشین منتظر بمونین...بیرون خطرناکه...

هه چان اخم کرد و گفت: کجاش خطرناکه؟!هیچم خطرناک نیست...

- قربان صبر کنید...

هه چان منتظر نموند و سریع از ماشین پیاده شد و سمت ورودی کلوپ رفت...از شانسش و این راننده و بادیگاردای خنگ رو اعصابش همیشه بیرون رفتن براش سخت بود...ولی هیچ وقتم هه چان به حرفشون گوش نمی داد...

روی نیمکت جلوی کلوپ نشست و همون طور که سعی می کرد اون ماشین رو نادیده بگیره منتظر بقیه موند...هنوز دو دقیقه نگذشته بود که مارک رسید...

- هه چان...

هه چان سمتش برگشت و با دیدنش لبخند زد و گفت: سلام...

- سلام...خیلی وقته اومدی؟!

هه چان از جاش بلند شد و گفت: نه زیاد نیست...بیا بریم داخل تا اون دوتا کله پوکم بیان...

با هم دیگه وارد کلوپ شدن...بعد از اینکه دو تا پسر یکی از زمین هارو رزور کردن روی نیمکت های کنارش نشستن و منتظر موندن....

مارک که چیزی یادش اومده بود گفت: راستی هه چان امروز بعد از اینکه تو رفتی خبر دادن که آخر هفته ی دیگه اردو داریم....می یای بریم؟

هه چان کمی فکر کرد و بعد اخم کرد و گفت: نمی تونم بیام...

مارک که داشت دستکششو از توی کوله ش در می یاورد گفت:چه طور؟

هه چان با ناراحتی گفت:فکر نکنم بابام اجازه بده...می دونی اوضاع یه کم بهم ریخته شده...دیروز یک فرد ناشناسی شبانه اومده بود خونمون....بابام گفته چند وقت باید خیلی مراقب باشیم...

مارک لباشو روی هم فشار داد و گفت: یعنی ممکنه برای شما هم خطرناک باشه؟

- نمی دونم...ولی هر چیزی ممکنه...فقط می دونم که اجازه نمی دن که بیام اردو...

مارک به چهره ی ناراحت هه چان نگاه کرد و دستشو دور شونش انداخت:اشکال نداره...پس منم نمی رم...به جاش باهم می ریم بیرون...اصلا می خوای بیا خونه ما...اینجوری امن تره...

هه چان لبخند محوی زد و گفت: ممنون مارک که درکم می کنی....ولی تو اگه دوست داری برو...من مشکلی ندارم که تنها خونه بمونم...

- نه...وقتی تو باشی به منم خوش می گذره....

هه چان اینقدر ذهنش مشغول مشکلاتش بود که نمی تونست واسه توجه های مارک قش و ضعف بره...