orange😻

835 171 27
                                    


سلام من اوه سهونم.۲۴سالمه.وقتی فهمیدم  تمایلات جنسیم قانونای کره رو نقض میکنه از سئول دور شدم.
شاید لازم بود شغل پدرمو دنبال کنم.
الان دقیقا سه ساله به جای دانشگاه تو یه اردوگاه که تو سی و پنج کیلومتری سئول بود زندگی میکردم و مراقب چندتا کانکس شیک دو دره بودم.
متاسفانه تابستون نزدیک بود و قطعا اینجا پر از آدم میشد.
به موهای نارنجی کوتاهم دست کشیدم و بالاخره از رو تخت بلند شدم.
به وی وی که رو زمین خوابیده بود نگاه کردم و تو خونه چوبی گوشه کانکس گذاشتمش.
اولین روز تابستون...
به صورت بی حالتم تو آینه نگاه کردم.
حتی آخرین باری که لبخند زدمو یادم نمیاد.
یه تیشرت سفید تنم کردم و از کانکس مشکی رنگم اومدم بیرون.
مثل اینکه هوا اونقدرام گرم نشده بود.
صدای پا میومد.
سرمو برگردوندم و پشتمو نگاه کردم.
پنج تا پسر داشتن نزدیک میشدم.
خب اولین مشتریای تابستون.
کسی که از همشون قد بلند تر بود داد زد_کانکسارو اجاره میدی؟
صدای پسر کوچیکتر بغلیشو شنیدم_کریس مودب باش اول باید بگی روز بخیر...
وقتی فاصله مون به قدر کافی کم شد خیلی خشک گفتم_هر کانکس پنجاه تا...
به کفشای ست دو نفر دیگه نگاه کردم.پسر کوچیکه واقعا شبیه پاپی بود.حتی با خط چشم نتونسته بود مدل چشماشو تغییر بده.
فاصله قدی هرکدومشون با بغل دستیشون هارمونی خاصی داشت.
پاپیه گفت_چه خبره مگه هتله؟
شونه هامو بالا انداختم و گفتم_میتونی وسط جنگل چادر بزنی.
احتمالا دوست پسرش گفت_کانکسا چند نفره س؟
_این شیش تا دونفره دوتا آخری یه نفره.
کریس گفت_لوهان تو چند نفره میمونی؟
سرمو چرخوندم طرف آخرین نفر...
این دقیقا سرنوشت ساز ترین کار عمرم بود.
به چشمای قشنگش خیره شدم.
من که سه سال درست حسابی به کسی نگاه نکرده بودم حالا نمیتونستم با پلک زدن یه لحظه دیدن اون صورت زیبا رو از دست بدم.
اسمش تو مغزم اکو شد~لوهان~
معلوم بود کره ای نیست.
به چشمام خیره شد و گفت_گفتی دوتا آخری تک نفره س؟
فقط تونستم سرمو تکون بدم.
اون پسره که کنار کریس بود لحظه مو خراب کرد و گفت_این اطراف که حیوونای وحشی نداره؟
نگاهم رو کبودیای خاص گردن و زیر گوشش ثابت موند.
میخواستم بگم از دوست پسرت وحشی تر نیستن ولی فقط رفتم سمت کانکس خودم که کلیدارو بیارم.
قطعا منم اگه یه دوست پسر به اون سفیدی داشتم نمیذاشتم یه جای سالم تو بدنش بمونه.
کلیدای دونفره رو طرف کریس گرفتم و کلید آخری رو سمت لوهان.برخورد ثانیه انگشتامون یه موج جدید وارد قلبم کرد‌.
روبه دوست پسر کریس گفتم_اینجا فقط سگ وحشی داره که اونام ممکنه شب بیان اگه تو کانکس بمونید مشکلی پیش نمیاد.
غیر از لوهان همشون رفتن.
بهم نزدیکتر شد و پرسید_این نزدیکیا پمپ بنزین هست؟
‌از این بحث یهویی استقبال کردمو گفتم_نه تا بیست کیلومتر دیگه.
_ماشینامون کنار تابلو اردوگاه بنزین تموم کرد بخاطر همین مجبور شدیم بیایم.
_نگران نباش اینجا چند لیتری بنزین هست .
لبخند شیرینی زد_فعلا نگران نیستم چون وقتی کریس بخواد یه جا بمونه کسی نمیتونه تا چندروز تکونش بده...
_حتی دوست پسرش؟
صدای خنده ش تپش قلبمو بالا برد_هنوزم نفهمیدم سوهو چطوری تحملش میکنه...
_پس اسمش سوهوئه...
یکم متعجب نگاهم کرد و ادامه داد_آره.اون یکی بلنده هم چانیوله دوست پسرش بک.منم که لوهانم.تو؟
دستمو بردم جلو_سهون...
_اینجا تنهایی؟
_ماهی یبار پدرم میاد.
_دوست پسر نداری؟
با تعجب نگاهمو ازش گرفتم و لباسمو چک کردم که ببینم روش نوشته gay یا نه!!!!
به پنجره کوچیک کانکسم اشاره کرد و گفت_فکر کردم حتما برای اون پرچم رنگین کمونی یه دلیلی داری...
پشت گردنمو خاروندم_اوه.اون...آره.
_یعنی دوست پسر داری ؟
_نههه من کل سالو اینجام اصلا تو شهر نمیرم که بخوام با کسی آشنا شم.
دیدم به پشت سرم نگاه میکنه.
وی وی از پله های کوچیک اومد پایین.
_پس اونقدرم تنها نیستی!
در جوابش لبخند زدم.
_میاد بیرون دستشویی میکنه برمیگرده داخل.
_چه باهوش...
بعد یه سکوت چند ثانیه ای به کوله ش اشاره کرد وگفت_من میرم وسایلمو بزارم و استراحت کنم.
_میخوای کمکت کنم؟
لباش به طور خاصی از هم باز شد_ممنون سهون...
به رفتنش خیره شدم.
بعد اینکه وارد کانکسش شد.
رفتم طرف وی وی و بلندش کردم.
_خوشگل بود مگه نه؟
پارس کرد.
خندیدم و بردمش داخل.
اون محیط حفاظت شده از همیشه ساکت تر به نظر میرسید.
____
از صبح تا عصر فقط پاپ کورن خورده بودم.
اصلا اشتهام کور شده بود.
صداهاشون از بیرون میومد ولی به خودم اجازه ندادم مزاحم جمع دوستانه شون بشم.
با صدای در از رو تخت پریدم پایین.
با دیدن لوهان که تیشرت شلوارک ورزشی تنش بود فقط دهنمو بازوبسته کردم.
_سهون میخوایم فوتبال بازی کنیم.یه نفرم کم داریم.میای تو دروازه وایستی؟
با اینکه خیلی وقت بود پا به توپ نزده بودم ولی قدرت رد کردن پیشنهادشو نداشتم.
بعد چند دقیقه فهمیدم منظورش از دروازه همون دوتا سنگیه که با فاصله گذاشته.
روبه روی کریس وایستاد_من و سهون و بک تو یه تیمیم...
کریس ابروهاشو داد بالا_نه سهون میاد تو تیم من...
لوهان داد زد_نه خیر مال خودمه.‌..
دلم از این حرفش پیچ خورد.
کریس نگاه خاصی بهش انداخت و لوهان درجوابش فقط چشم غره رفت.
بهم اشاره کرد و گفت_برو تو دروازه وایستا...
رفتم بین سنگا وایستادم.
تو اون نیمه اول ده دقیقه ای میتونستم بفهمم تو جمعشون هیچکی اندازه اون گربه کوچولو خوب بازی نمیکنه.
چانیول با توپ به دروازه نزدیک شد.
قبل اینکه گل بشه توپو تو دستام نگاه داشتم.
لوهان از اون ور زمین جیغ زنان اومد طرفم و محکم پرید تو بغلم.
سرمو بردم زیر گردنش و بوی تنشو تو ریه هام کشیدم.
اخرش بازی۳_۰ به نفع ما تموم شد.
چانیول نزدیکم شد و پرسید_اینجا میشه آتیش روشن کرد؟
به چاله کوچیک روی زمین اشاره کردم_اونجا روشن کن...
وقتی داشتم برمیگشتم سمت کانکس خودم لوهان دستمو کشید و گفت_میخوایم سیب زمینی درست کنیم بیا پیش ما...
_نه مزاحمتون نمیشم.راحت باشید.
اخم بامزه ای کرد_مزاحم نیستی.
_نمیخوام دوستات معذب شن.
با بی میلی دستمو ول کرد_هرجور راحتی...
____
وی وی رو روی شکمم گذاشتم و با گوشاش بازی کردم.
من به تنهایی عادت داشتم ولی نمیدونستم چرا امروز این موضوع خیلی به چشم میاد.
در کانکس یهو باز شد و لوهان با یه سیخ پر از مارشمالو اومد داخل.
تا خواستم بلند شم گفت_راحت باش.واست مارشمالو آوردم دوست داری؟
خندیدم و گفتم_خیلی سخته پیش چندتازوج تنها باشی نه؟
نفسشو با ناراحتی بیرون داد_خیلی سخته مخصوصا اگه کریس و چانیول باشن.تو حوصله ت سر نمیره اینجا؟حتی تی وی هم نداری...
_بعد سه سال عادت کردم.
_آدم به تنهایی عادت نمیکنه...
_خب غیراز پدرم کسی با گی بودنم کنار نیومد.
_خب تو کره عادی نیست.پدر مادر سوهو ام مشکل دارن با این قضیه ولی خب چون خیلی کریسو دوست داره باهاش کنار اومده.
_من فقط سالی دوبار میرم دیدن برادر و مادرم.
_نارنجی بهت میاد...
جمله یه دفعه ایش باعث شد مارشمالو تو گلوم گیر کنه و مدام سرفه کنم.
بعد چندتا ضربه لوهان بین کتفم حالم بهتر شد.
صدای کریس که لوهانو صدا میکرد بحثمونو همونجا ناتموم گذاشت.
از مکالمه شون فهمیدم قراره فردا صبح حرکت کنن و تو اون لحظه اگر بهم میگفتن آخرین روز زندگیمه انقدر ناراحت نمیشدم.
از تو پنجره قیافه ناراحت لوهانو دیدم و حالمو بدتر کرد.
وی وی که مدام پارس میکرد و سعی میکرد مارشمالوهارو برداره رو بلند کردم و تو چشمای مشکیش خیره شدم_خب بالاخره فردا نمیرفت روز بعدش میرفت.بالاخره میخواست بره دیگه.اونم یه مسافر موقت بود.مسافر نمیاد که بمونه.منم نمیتونم به زور کسیو نگه دارم.میتونم؟میتونم بگم از صبح به دیدنت اعتیاد پیدا کردم؟ها؟
خودمو با ناراحتی پرت کردم رو تخت و جمله آخرش تو ذهنم اکو شد:نارنجی بهت میاد...
شاید بقیه عمرمو باید به یاد امروز میگذروندم.
به زور مسواک زدم و تنها چراغ کانکسو خاموش کردم.
به محض حس سردی تختم صدای پارس سگای وحشی بلند شد.
رو تخت غلت زدم و بالش کوچیکو روی گوشم فشار دادم.
بعد پنج دقیقه بالاخره بلند شدم و قوطی قهوه ای رنگو برداشتم.
بعد دیدن سگا جلوی کانکس لوهان به خودم لعنت فرستادم.
زودتر خودمو بهشون رسوندم و محتویات قوطیو رو زمین خالی کردم.
سریع فرار کردن.
در کانکسو باز کردم.
لوهان بلند شد و برای دومین بار خودشو پرت کرد تو بغلم.
کمرشو نوازش کردم_من اینجام نترس...
چشماش اشکی بود.
کمکش کردم بشینه رو تخت.
یه لیوان آب بهش دادم.
تو یه ثانیه آب رو سر کشید و با ترس گفت_هرچی داد زدم کسی نشنید بازم اون عوضیا با دوست پسراشون مشغولن...
کنارش نشستم و موهاشو نوازش کردم‌.
سرشو به سینه م چسبوند.
‌بینیمو به موهای نرمش چسبوندم و بازوشو فشار دادم تا بیشتر تو بغ جا بشه.
دستشو دور کمرم حلقه کرد.
از لرزشش خبری نبود.
این آروم شدنش میترسوندم.ترس از اینکه بخواد عقب بکشه.
با صدای پایینی پرسیدم_فردا میرید؟
سرشو بالا گرفت و به چشمام خیره شد_آره..
_نمیشه بیشتر بمونی؟
دوباره سرشو به سینه م چسبوند.
_نمیمونی؟
_جوابشو نمیدونم‌...
پوزخندی زدم و به زور از جام بلند شدم.
از حلقه دستاش دل کندم.
دستمو گرفت.
با بی میلی ایستادم ولی برنگشتم_نترس یه گیاهی ریختم جلوی کانکس که سگا رو بوش حساسن‌.دیگه نمیان این طرف...
_سهون‌...
با کلافگی برگشتم.
دستشو دور گردنم حلقه کرد و لباشو خیلی کوتاه به لبام چسبوند و عقب کشید.
نمیدونستم دقیقا این چندمین موج بود؟
به لبای نیمه بازش خیره شدم.
رو صورتش خم شدم.
انقدر نزدیک که نمیدونستم نفسای کدوممون داره گرممون میکنه!؟
چشماشو بست و نوک بینیشو به بینیم مالید.
تعلل نکردم و فاصله میلیمتری لبامونو بستم.
به کمرم چنگ زد و با ایستادنش رو پنجه پاهاش فهمیدم اندازه من مشتاق این بوسه س...
لب شیرینشو بین لبم کشیدم و به آروم ترین حالت ممکن مک زدم.
ناله آرومی کردم و رو پاهاش کامل وایستاد.ولی بلافاصله رو نوک پاش برگشت و لبشو فشار داد.
وقتی زبون خیسشو رو لبام میکشید از لذت چنگی به باسنش زدم انداختمش رو تخت.
فشار دندونامو رو لب کوچیکش بیشتر کردم تا شنیدن یه ناله دیگه نصیبم بشه.
یکم با دستش هولم داد و تازه فهمیدم خیلی وقته نفس نکشیدم.
به محض عقب کشیدنم هوای اطرافو بلعید.
قفسه سینه ش سریع بالا پایین میشد.
سرمو بردم زیر گردنشو روی پوست سفیدش یه بوسه گذاشتم.
دستشو بین موهام برد و نوازشم کرد.
بوسه هامو پایین تر بردم.
لبمو به ترقوه هاش کشیدم.
بی پروا ناله میکرد.
دستمو بردم زیر لباسش و شکمشو لمس کردم.
دیگه اگه میخواستیم عقب بکشیمم نمیتونستیم.
وقتی شلوار و لباس زیرشو درآوردم وبه لباسای پایین تخت اضافه کردم با خجالت بهم نگاه کرد.
خودمم متوجه نشدم یه دفعه اون همه مارک رو چطوری رو بدنش ایجاد کردم.
لباس زیر خودمو پایین کشیدم_وقتی بنزین ماشینتون تموم فکر میکردی آخرش اینجوری شه؟؟؟
کنار مارک قبلی رو ترقوه ش یه کبودی دیگه ایجاد کردم.
با چشمار خمارش بهم خیره شد_اگه میدونستم یه پسر با موهای نارنجی اینجا منتظر نیمه گمشده شه خودم باک ماشینو خالی میکردم.
خندیدم و نرمی گوششو مک زدم.
زودتر از چیزی که فکر میکردم باهم یکی شدیم.
زیر گوشش زمزمه کردم_اگه خودتم بخوای من نمیذارم بری...
__
صبح وقتی چشمامو باز کردم نه از پارس وی وی خبری بود نه از صدای ساعت قدیمی...
فقط یه جفت چشم که با دقت صورتم و موهای نارنجیمو آنالیز میکرد.
آروم لبخند زد و گفت_تاالان هروقت بک اذیتم میکرد مسخره ش میکردم و میگفتم تو کسی هستی که چندساعت بعد اعترافت سکس داشتی فکر کنم سوژه رو از دست دادم.
لبمو به لبای صورتیش چسبوندم_دوستت دارم...
صدای کریس که اسمشو صدا میکرد از بیرون اومد.
به قیافه کلافه م نگاه کرد.
در یدفعه باز شد و کریس و سوهو باهم اومدن تو کانکس.
لوهان از خجالت سرخ شد و ملافه رو از رو تن برهنه اش به صورتش منتقل کرد.
سوهو بهم نگاهی کرد و معذب کریسو به طرف در هول داد_مثل اینکه لوهان قرار نیست باهامون بیاد...
کریس با حرص پله هارو پایین رفت_من که بهت گفتم صدای ناله چان و بک اینجوری نیست...
لوهان با ناله گفت_سهوناااااا...
از رو ملافه لباشو بوسیدم_جانم...
_نارنجی خیلی بهت میاد.

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Nov 22, 2018 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

orangeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang