برگه ازدستش افتاد.
صدای اطراف رو مبهم می شنید.
ارزو میکرد فقط ی بیماری زودگذر باشه.مث سرماخوردگی که بعدازدوهفته خوب بشه و از بودن درکنار کریس لذت ببره.
اونها تازه همو پیداکرده بودن.
چطور میتونست بذاره کریس هم باخودش بسوزه.
بااینکه باید نگران خودش باشه اما تنها نگران عکس العمل کریس بود.زانوهای تاعو بشدت به کف موزاییکی مطب دکتر برخورد کرد.
حتی در بلندشدن خودش هم کمکی نکرد و تنها تصویر نگران کریس جلوی چشمهاش رژه میرفت.
تصمیمشو گرفت.کریس باید زندگی کنه اون اجازه نداره زندگی رو از کریس هم بگیره.
درخونه رو با ناامیدی باز کرد.
تا اومدن کریس ساعتها وقت داشت.
خودشو روی کاناپه انداخت و به تیک تاک ساعت گوش داد.حتی جواب زنگهای پی در پی اشو هم نمیداد.
تا شنیدن جاافتادن کلید ،تنها به ثانیه شمار ساعت خیره شده بود و بعد برگشت و کریس رو با اخم بزرگی دم در ورودی دید."تاعو"
خسته بود.
خسته از زندگی که قرار بود کریس رو ازش بگیره.
اشک میریخت و هربار فقط فقط به کریس نگاه میکرد.میترسید زمانش تموم بشه و اونو عقب بمونه.
کریس جلوش زانو زد و تاعو رو صدا میکرد.
اما تاعو فقط اشک میریخت.
کریس کلافه دستی به موهای نیمه پرپشتش کشید و پاهای تاعو رو تکون داد و تاعو فقط خیره شده بود."تاعو لطفا بهم بگو چی شده؟؟"
کریس فقط یک جواب که بتونه ذهن اشفته اشو اروم کنه میخواست.
اما تاعو حرفی نداشت.
اگه قرار بود بره باید الان عملیش میکرد.
از جاش بلند شد و بدون در نظر گرفتن کریس،به اتاقش پناه برد.
کریس دنبالش رفت و اونو روی صندلی دید."تاعو تو چت شده؟؟وقتی من نبودم چی شد؟؟تاعو"
کریس میپرسید اما ذهن تاعو فقط نگران فرداهای کریس بود.
"خوابم میاد کریس"
تنها عاید کریس،خستگی و خواب تاعو شد.
تاعو بلندشد و خودشو توی تخت جا داد درحالی که اشک میریخت.
کریس نمیتونست کاری بکنه.
تمام احتمالاتش به هیچی میرسید و کلافگی چیزی بود که خواب رو ازش منع میکرد."تاعو؟"
کریس گفت.
این بی جوابی تاعو،اونو نگران کرده بود.
کریس از اتاق خارج شد و روی کاناپه نشست.
چرا درک شرایط اینقدر براش سخت بود.***
صبح رو با شنیدن بستن در بیدارشد.
با دستپاچگی بلندشد و تاعو رو روبروی خودش دید.
چشمهای پانداش دیگه سویی نداشت.
غبار غم تمام چشمهای ریزشو احاطه کرده بودند و اشک ها بی امان پوست تیره اشو طی میکردند.

YOU ARE READING
• resistance ▼
Short Storyوانشات ایستادگی •ژانر : انگست ، درام ، رومنس •کاپل : تاعوریس کامل✓ ═════════════════════════ عشق یعنی بذاری معشوقه ات بدون تو خوشحال باشه.این باوری بود که تاعو بهش رسیده بود.دقیقا وقتی که دکتر گفت دیگه امیدی نیست.اون کریس رو تنها گذاشت تا به معشوقه...