"منظورم همين كاريه كه كردي"
با بيخبري بهش نگاه كردم، نميدونستم راجب چي حرف ميزنه
"چه كاري كردم ؟"
بخاطر حرفي كه زد نگرانيم بيشتر شده بود.
"يعني واقعا نميدوني يا داري خودتو گول ميزني؟جو من همچي رو ميدونم هرچي بين تو و اون خواننده معروف هست ولي كاش خودت بهم ميگفتي نه اينكه من از بقيه و اخبار بشنوم "
چشام بخاطر شوك شدن گرد شد، من حتي يك كلمه از حرفاشو نميفهميدم.
"لوك درست حرف بزن من واقعا نميفهمم چي ميگي"
با نگراني گفتم، قلبم تند ميزد.
با عصبانيت از جاش بلند شد و گوشيش دراورد و جلوي صورتم نگه داشت"بازم ميخواي إنكار كني ؟"
با عصبانيت خنديد و من فقط به صفحه ي گوشيش خيره شدم.
آب گلومو قورت دادم و سعي كردم فكرامو مرتب كنم،
واقعا نميدونستم موضوع چيه، شايد چون مدت كمي بود يكم مشهور شده بودم هنوز چيزي از فضاي مشهور بودن و شهرت داشتن نميدونستم. نميدونستم چجوري بهش بگم اون عكسا واقعا انقدر واقعي به نظرميان كه حتي خودمم باورم شده كه حقيقت داره پس من هر حرفي بزنم اون باور نميكنه. چون هيچ توضيح قانع كننده اي براي اين خبرا نداشتم تا به لوك بدم، بحث رو از روي خودم به طرف اون كشوندم."منظورت چيه توهم فكر ميكردي اين رابطه جواب نميده يعني تو همچين كاري كردي ،تو خيانت كردي ؟"
بهش خيره شدم ،از چهرش معلوم بود تك تك حرفايي كه زدم بهش حقيقت محض بود.
"برو بيرون "
با صداي آرومي گفتم و چشامو محكم روهم فشار دادم تا خونسرديمو حفظ كنم."باشه من از اينجا ميرم اما جو جوري رفتار نكن انگار خودت بي گناهي و تو تنها قرباني تو اين رابطه ،فراموش نكن توهم به اندازه ي من مقصري !"
قبل از اينكه بره وقتي داشت از كنارم رد ميشد بازوشو محكم گرفتم و بدون اينكه بهش نگاه كنم زمزمه كردم
"چرا؟"
"جو....من فكر نميكردم تو واقعا منو دوست داشته باشي تو هربار كه من ميخواستم بهت دست بزنم خودت كنار ميكشيدي پس اين نشون ميداد تو منو نميخواي ،همه ي مرداي نياز هايي دارن پس من بايد اونارو برطرف ميكردم اما قسم ميخورم هيج إحساسي به كسايي كه باهاشون بودم نداشتم. من تورو دوست داشتم "
با جمله ي آخرش ديگه نتونستم خودمو كنترل كنم ،برگشتمو بهش سيلي محكمي زدم ،از چشماش ميشد خوند كه تعجب كرده بود.
"سكس دليلي براي دوست داشتن يا دوست نداشتن نيست ،خدا رو شكر ميكنم كه با آدمي مثل تو و با اين عقايد احمقانت نخوابيدم و خوشحالم كه اين رابطه ي اشتباه به پايان رسيد ،اميدوارم هيچوقت ديگه باهات روبرو نشم. "
خنده عصبي كردم و دستشو ول كردم.اون بدون هيچ حرفي از در بيرون رفت و در رو پشتش كوبيد ،نفس عميقي كشيدم و تو اون لحظه فقط يه نخ سيگار ميتونست آرومم كنه، به طرف پاكت سيگارم رفتم اما وقتي بازش كردم خالي بود زير لب به شانسم لعنت فرستادم و بطري مارتيني كه تو خونه داشتم رو باز كردم و همونطور كه ازش سر ميكشيدم خودمو رو كاناپه بزرگ رو به روم انداختم و به اون خبرا نگاه كردم.
اولين عكس ماله وقتي بود كه زين تو بالكن نصفه شب اومد و چون من سردم بود كتشو رو شونم انداخت ،دوميش ماله زماني بود كه اون منو تو بقلش نگه داشته بود چند لحظه قبل از اينكه بندازتم تو آب و همه ي اون عكسا جوري گرفته شده بود كه انگار ما واقعا باهم بوديم اما حتي اون صحنه ها نزديكش هم نبودن ،با صداي گوشيم از فكر بيرون اومدم و با خستگي به صفحه گوشي نگاه كردم. شماره اي ناشناس رو صفحه ظاهر شده بود، با دو دلي دكمه ي سبز رو فشار دادم ولي حرفي نزدم و منتظر موندم تا كسي كه پشت خط بود اول حرف بزنه
"خانوم جوزفين اسكريور ؟"
صداي مرد ناآشنايي اومد.
"خودمم "
بلند شدم و سرجام صاف نشستم و بطري روميز گذاشتم به نظر موضوع جدي ميومد.
"من مدير برنامه آقاي ماليك هستم ،حدس ميزنم بايد خبر هارو ديده باشيد همين الان دم در خونتون ماشين منتظرتون هست لطفا سوار ماشين بشيد ،ما بايد راجب اين موضوع صحبت كنيم حدس ميزنم شما هم همين نظر داشته باشيد. "
درست بود واقعا دلم ميخواست اين موضوع برام روشن بشه و بفهمم اين اتفاق تقصير كي بود.
"درسته"
"پس ميبينمتون"
YOU ARE READING
Broken [sexual contents/Z.M]
Romanceمرگ شايد يك راه فرار باشه اما هيچوقت يك راه حل نيست.