تو با من حرف نمیزدی و من نمی دونم چرا اما منتظر نگاهی از طرف تو بودماما تو همه جا رو نگاه میکردی به جز من
انگار دوستای جدیدی پیدا کرده بودی
همیشه به اون پسره ی مو فرفری چشم سبز که اطرافت بود حسودی می کردم
اون به راحتی به آغوش میکشیدت انگار این یکی از کارای روزمرشه ولی من؟ من حتی نمی تونستم باهات حرف بزنم
میخواستم جوری به آغوش بکشمت که بین بازوهام گم شی
YOU ARE READING
Your Name [ZIAM]
Fanfiction[Completed] من فقط یه چیز از تو میدونستم و اون اسمت بود A short Ziam Story