《قدمی سمت تو》

1.2K 288 4
                                    

صبح یکشنبه بود و با خانوادم داشتم به کلیسا میرفتم که دیدمت

داشتی با پدرت بحث میکردی و اصلا براتون مهم نبود که چند نفری بهتون خیره شده بودن

و بین اون چند نفر یه جفت چشمی وجود داشت که دائما از دور نگات میکردن

متوجه شدم مادرت جلوی پدرت ایستاد تا مانع آسیب دیدنت بشه

اما چرا من بازم نتونستم قدمی به سمتت بردارم؟

Your Name [ZIAM]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora