Autumn

488 101 5
                                    

* Fell in Love in Autumn *

بکهیون سه بار دیگه هم به چانیول گفت که دوست پسرش نیست و روز اول هفته ی سوم تابستون اونا به طور جدی شروع به قرار گذاشتن کردن!

سفر به دریا، قرار شام، رانندگی با مسافت طولانی در حالیکه شیشه های ماشین پایین بود و نسیم تابستونی توی ماشین میپیچید.
چانیول هنوزم به فروشگاه میومد تا بکهیون رو موقعی که کار میکنه اذیت کنه و بیشتر اوقات، موقعی که کسی تو فروشگاه نبود، پشت کانتر یه بوسه از لباش میدزدید.
بکهیون کاملا به چانیول اجازه میداد که لمسش کنه.
هر بوسه شون، هر بغل کردنی، هر لمسِ هر چند ضعیف دستاشون باعث میشد گرم و گرم تر بشه و بیشتر میخواست....
"امروز سرده " چانیول درحالیکه کنار بکهیون راه میرفت، بی هدف قدم بر میداشت و از رو برگای زرد و نارنجیِ توی پیاده رو رد میشد، گفت. بک با لبخندِ قشنگی با شونه اش به شونه ی چانیول زد.
"سرده ولی حداقل هنوز برف نمیاد...هنوز اونقدر سرد نیست که نشه هودی پوشید."
جفت دستاشو دور بازوی چانیول حلقه کرد و محکم فشارش داد "درختا هم خیلی قشنگ به نظر میان! این یکیو بیشتر دوس دارم" با گفتن این جمله به یه درختِ بزرگ که برگاش به رنگِ پرتقالی روشن و زردِ آتیشین بودن اشاره کرد.
"منم" چانیول به اونجایی که بکهیون اشاره کرده بود نگاه کرد و از منظره لذت برد
"امروز بهم خوش گذشت"و ادامه داد"اما کاش میشد نری سر کار"
بکهیون هوفی کرد"منم، ولی حداقل اینو داریم"
کیسه ی پر از سیبی که دستش بود رو بالا آورد و آروم تکونش داد "خیلی خوبه که اینقدر درازی، میتونیم هرچی سیبِ خوب و خوشمزه که بقیه نمیتونن بکَنن رو بکَنیم"
چانیول با صدای بلندی زد زیر خنده " یعنی داری میگی اینقده عجیبم؟"
"به طرز چشمگیری درازی، اما عجیب نیستی"
"خیلی کیوتی " چانیول با صدای آروم و عاشقانه ای زمزمه کرد.
بکهیون برای اینکه نارضایتیشو نشون بده، دماغشو جمع کرد اما زود خندید.
انگشتاشونو توی هم گره زد و تا زمانی که به مغازه برسن و شیفتِ بکهیون شروع بشه، قدم زدن.

"بکککککککک...خیلی خستم" چانیول نیمه های شب یهو داد زد "بیا یه کاری بکنیم"
بکهیون کتابشو انداخت پایین تا زیرچشمی به دوست پسر گنده ش که پشت کانتر پخش زمین شده بود نگاه کنه."پیشنهادت چیه؟"
به آرومی و با لحنی که کمی تحریک کننده بود سوال کرد.
چانیول زود این لحنو تشخیص داد و چشماش فورا حالت شیطونی به خودشون گرفتن.
بکهیون بلند شد و آروم به سمت جایی که چانیول  نشسته بود رفت.
خم شد تا لب هاشونو به هم فشار بده و وقتی چانیول دستاشو برد و روی رون هاش گذاشت، نیشخند شیطنت آمیزی زد.
"خیلی بدی" چانیول زمانِ بوسه توی دهنش گفت.
"چرا اونوقت؟"
چانیول رون هاشو از روی شلوار فشار داد و کمی پایین تر کشیدش تا حریصانه تر ببوسدش
" نباید موقع کار همچین کاری بکنی بک" چانیول با لحن شیطنت آمیزی گفت.
بکهیون دست از بوسه کشید و کمی چشماشو باز کرد"ولی تو خیلی وسوسه ام میکنی...خیلی دلم میخواد خودمو کنترل کنم ولی نمیتونم" کلماتو جوری که تحریک شدنش توی صداش واضح بود، کشید.
چانیول رو بوسید"این لب ها..." کمی پایین تر رفت و بوسه ی دیگه ای زد"این ترقوه"
دستای چانیولو گرفت و دوتا از انگشتاشو توی دهنش گذاشت و به طرز تحریک کننده ای شروع به لیس زدنشون کرد.
با صدای ضعیفی از دهنش بیرون آوردشون "این انگشتا...امممم...نمیتونم خودمو کنترل کنم وقتی کنار توام"چانیول لباشو گاز گرفت، بکهیون واقعا میدونست چجوری تحریکش کنه."فاک...خیلی سکسی ای بکهیون...." در حالیکه به چشمای دوست پسرش زل زده بود، زمزمه وار گفت.
"من فقط دارم شروعش میکنم عزیزم"بکهیون با نیشخندِ شیطنت آمیزی گفت.
سرشو جلو آورد و بوسه رو با شدت بیشتری از سر گرفت.
زبونشو به شدت داخل دهن دوست پسرش میچرخوند
چانیول باسنشو گرفت و نزدیکتر کشیدش.
اصطکاک بدن هاشون باعث بیشتر خواستن همدیگه میشد و توی بدن جفتشون مثل الکتریسیته جریان پیدا میکرد....
بکهیون آروم عقب کشید و پیرهن چانیولو از سرش درآورد، کلاهشو پایین انداخت و موهاشو به هم ریخت و شروع به بوسیدن و لیسیدن گردنش کرد...
"بک...بک! اگه یکی بیاد چی؟"
بکهیون به بوسیدن و لیسیدن پوستِ برهنه ی چانیول ادامه داد و هومی کرد.
"بک...جدی میگم...هرکسی میتونه یهویی بیاد تو"
بلند شد و لبخندی زد و دستشو سمت دکمه ی جینش برد"خوب پس باید زود انجامش بدیم!" چشمکی حواله چانیول کرد.
سریع شلوار و لباس زیرشو درآورد و لباس های چانیولو هم با حرکات سریعی از تنش خارج کرد
میخواست برگرده سرجای قبلیش که یهو تصمیمش عوض شد و دنبال چیزی رفت.
"از افتخاراتِ کار کردن تو یه فروشگاهی که همه چیز میفروشه!" با لبخند گفت و با یه لوبریکانت پیشش برگشت.
لوب رو به طرز ماهرانه ای تو قفسه، پشتِ کانتر جاسازی کرده بود.
وقتی بکهیون یهویی دیکِ چانیولو توی دستش گرفت، نفس هاش از شدتِ تحریک تند تر شد‌.
"داری...داری چیکاری میکنی؟"
بکهیون نیشخند زد" نگفتم باید سریع باشیم؟"
"باشه ولی..."حرفای چانیول با حرکت ناگهانیِ فرو رفتنِ دیکش داخل بدن بکهیون و با گاز گرفتن لبش نصفه موند و بعد چند لحظه با ناله ای کامل شد "فاک بک، دفعه بعد قبلش بیشتر تحریکم کن" چانیول تقریبا ناله کرد. بک سریع حرکاتشو شروع کرد.
هردو سرشونو از شدت لذت عقب برده بودن و سعی میکردن بی صدا ناله کنن.
بکهیون به طرز بدی شکست خورد. با فشار چانیول حرکاتشو سریع تر و عمیق تر کرد تا بیشتر تحریکش کنه و ناله ی عمیق و بلندی سر داد.
چانیول سرشو نزدیک دهن بکهیون آورد و با دهن بسته خندید"تصمیم داری اخراج بشی نه؟"
بکهیون جواب نداد؛ چون ناله های شیطنت آمیز و پشت سر همش این اجازه رو نمیداد.
ارضا شدنش خیلی نزدیک بود؛ ناخوناشو داخل کمر چانیول فرو کرد و با ناله ی بلندی خالی شد.
اما به حرکاتش تا وقتی که خالی شدن چانیولو داخلشو حس کرد ادامه داد.
چانیول سرشو تو گردن بکهیون قایم کرد و تمام تلاششو کرد تا ساکت بمونه.
وقتی جفتشون آروم شدن، هنوزم تو وضعیت قبلی بودن و داشتن به هم نگاه میکردن.
بکهیون زد زیر خنده
"دوست دارم" چانیول در حالیکه سرانگشتاش گونه های بکهیونو نوازش میکردن، زمزمه کرد.
خون خیلی واضح به صورت بکهیون هجوم آورد. عقب کشید، تو چشمای چانیول زل زد و خندید. "من..."
دقیقا همون لحظه زنگ بالای در به صدا دراومد و زنی وارد شد. بک سریع دوید تا شلوارشو بپوشه و به چانیول هم علامت داد که ساکت باشه و رو زمین بمونه.
"سلام" وقتی بالاخره موفق شد از پشت کانتر بیرون بیاد اینو گفت.
زن که یهویی باهاش مواجه شده بود ترسید و از جا پرید"اوه ترسوندی منو...ندیدمت"
بک احمقانه خندید و پشت سرشو خاروند "همینجا بودم، پشت کانتر"
مکالمه کوتاهشو با اون زن برای چند لحظه ادامه داد تا اینکه احساس کرد یه جفت دست از پشت باسنشو گرفتن و دارن دایره های کوچیک روشون میکشن.
لبخندشو حتی موقعی که پاهاشو بی هدف تکون میداد حفظ کرد، به امید اینکه با پاهاش مستقیم صورت چانیولو هدف قرار بده.
زن بالاخره فروشگاهو ترک کرد و بکهیون نفس راحتی کشید"این دفعه واقعا میکشمت" خیره به چانیول که هنوزم لخت بود گفت.
"فکر کنم قبل اینکه اون خانومه بیاد تو داشتی یه حرفای دیگه ای میزدی" به طرز بامزه ای گفت.
بکهیون آهی کشید و چانیولو هل داد
سمت صندلیش برگشت و کتابشو برداشت "نمیدونم داری راجب چی حرف میزنی"
چانیول تا آخر شیفت بکهیون با لب و لوچه ی آویزون نشست....

ادامه دارد....🌼

SeasonsTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon