Crying In The Club

348 58 15
                                    

صدای کرکننده موسیقی در اعماق ذهنش نفوذ و او را از جهان بیرون جدا می کرد؛ در آن کلابِ شلوغ و در میان بوی تند الکل و سیگار، این همان چیزی بود که می خواست. اینکه از دنیای سردی که درونش به سر می برد بیرون کشیده شود و جایی در ناکجا آبادی از مستی و گنگی سرگردان شود.

این سرگردانی را دوست داشت، حس گیجی و بی خبری ای که الکل می توانست به تک تک سلول های سرکش بدنش منتقل کند را دوست داشت.
شات دیگری برای خودش ریخت. می خواست هر چه زودتر مست و از دست افکار مزاحمش راحت شود. آن وقت می توانست برای مدت هر چند کوتاه روی امواج لطیف آرامش غوطه ور شود، بدون این که بار سنگین روحش او را به عمق گرداب مانند زندگی بکشد.

هر چقدر که بزدلانه بود، چانیول به این فرار بزدلانه نیاز داشت.
مقدار زیادی نوشید، اما زمانی که حس کرد کم کم مست می شود، با خوشحالی شات دیگری را به لب های تب دارش نزدیک کرد.
دستش در میانه ی راه با حلقه شدن انگشت های سردی دور مچش متوقف شد.

تکانی که به دستش داد باعث شد محتویات درون شات بیرون بریزد ولی اهمیتی نمی داد، فقط می خواست از شر آن دست سرد که مچش را چسبیده بود خلاص شود اما فقط فشار بیش تری از سوی آن انگشت های کشیده حس کرد.

+«بی خیال پسر، تا همینجاشم نیمه مست شدی!»

صدای آهسته و لطیفش، به طرز غریبی بر امواج صوتی موسیقی گوشخراش کلاب غلبه میکرد و واضح و بدون مانع به گوش های چانیول می رسید و او را از مستی بیرون می کشید.

-«به تو چه ربطی داره؟ برو یکی دیگه رو پیدا کن. دست از سرم بردار.»

+«ولی من با تو کار دارم. بقیه به کارم نمیان.»

با دست آزادش شات را از چنگال انگشتان چانیول آزاد کرد و روی پیشخوان گذاشت. چانیول بدون اینکه متوجه باشد حرکت انگشتان باریک و بلندش را دنبال می کرد.

+«حالا بهتر شد.»

پسر راضی از کارش اعلام کرد و نگاه چانیول بالاخره از از آن دست های مینیاتوری به بالا و صورتش کشیده شد. قبل از اینکه بتواند تضاد خارق العاده ی موهای نرمِ به سیاهی شب و پوست به سفیدی برفش را هضم کند در چشم های عجیبش غرق شده بود. آن چشم های براق سیاه به دنیایی که او می شناخت تعلق نداشتند. جایی در ماورای ذهنش می دانست که از جهان دیگری او را به نظاره نشسته است.

پسر به اطراف نگاه کرد و سپس زمزمه کرد:

+«داره شلوع میشه.»

صدای زمزمه اش به گوش چانیول واضح بود، دیگر تعجب نکرد.

این پسر فضایی بود.

+«زود باش! باید از اینجا بریم.»

انگشت های تحسین برانگیزش بار دیگر دور مچ چانیول حلقه شدند و با قدرت غیر قابل تصوری او را به دنبال خود کشیدند. حالا چانیول می توانست کوچک بودن جثه اش به خوبی درک کند. نمی دانست چرا دنبال او می رود. فقط حس می کرد باید برود. یک باید ناشناخته او را به دنبال پسر ریزجثه می کشاند.

Crying In The Club Donde viven las historias. Descúbrelo ahora