لیام اول پیام میده
*3 ماه بعد*
"سلام زین خیلی وقته باهات حرف نزدم.."
"لیام ما هفته پیش همو به فاک دادیم -_- "
"آره میدونم اون عالی بود ;)"
"لعنتی چلاق"
"لعنتی چلاقِ تو"
"نه"
"آره"
"این حرفای مبتذل مظلومانه رو کوتاه کن لیام"
"هیی *کج کردن لب و لوچه* من یه آدم مظلومم"
"آره آره"
"من عاشقتم زی"
"واو تو داری میمیری یا همچین چیزی؟ اگه این دلیلشه من باهات ازدواج میکنم ;) وهمه داراییتو برای من بذار"
" .0. "
" :D "
"حرفت درد داشت.."
"لیام میدونی که داشتم شوخی میکردم"
"باهام دوباره ازدواج میکنی؟"
"نه مظلوم"
"مظلومِ تو"
"مظلومِ من...❤"
YOU ARE READING
Messages"Ziam Short Story"-Translation
Fanfictionتکستهایی از زیامی که به تازگی طلاق گرفتن.