زین اول پیام میده
*1 سال بعد*
"بله"
"چی؟"
".آره من باهات دوباره ازدواج میکنم "
"داری باهام شووخی میکنی؟"
"میدونی که نمیخوام بمیرم درسته...؟"
"آره،من دلم برات تنگ شده و تو بیشتر از یکسال تلاش کردی و من میخوام که دوباره با تو باشم. "
"زین من متاسفم.."
"چی؟"
"نه"
"منظورت از نه چیه؟"
seen Thursday at 1:10 p.m.
"شوخی کردم معلومه که من هنوز میخوام باهات ازدواج کنم D: "
seen Tuesday at 3:00 a.m.
"لیام! الان تقریبا یه هفته شده من داشتم میمردم احمق!"
"من احمق توام حالا بیا باهام ازدواج کن"
lots of love❤
YOU ARE READING
Messages"Ziam Short Story"-Translation
Fanfictionتکستهایی از زیامی که به تازگی طلاق گرفتن.