2

105 32 2
                                    

Zayn p.o.v

بعد از نصیحت های مادرانه و چرت جولیا طبق عادت میخواستم مست کنم و یکمی ذهنمو آزاد کنم.

زین_خانوم..می..

با شنیدن دوباره ی صدای مصخرف گوشی و دیدن اسم هری آهی از خستگی کشیدم و تماس رو وصل کردم:

زین_باز چه گندی زدی استایلز!

هری_بزار حرفمو بگم بعد خودتو روی من خراب کن!
مکث کوتاهی کرد و با ارومترین صدای ممکن گفت:
هری_من موتورم بنزینش تموم شده.. میشه بیای دنبالم؟..قول میدم هر کاری که میخوای واست انجام بدم!

زین_آدرستو زود بفرست وقت ندارم!

هری از پشت تلفن جیغ خفه ای کشید و برای جلوگیری از شنیدن فحش های زین به خودش سریع گوشی رو قطع کرد.

با صدای خانمی که اون موقع ازش درخواست مشروب داشت به خودش اومد
+آقا شما چیزی میخواستید؟

زین_چی؟..نه ممنون..

Liam p.o.v

اضطراب کل وجودم رو فرا گرفته بود و از شدت ترس و هیجان نمیدونستم چیکار کنم..!

لیام_لویی..؟مطمئنی اون هورانه؟عکسی که من ازش دیدم با این خیلی فرق داره..!

لویی_ دو دقیقه اون دهن بفاک رفتت رو ببند بفهمم چی میگه این یارو!

ترجیح دادم روی اعصاب خورد شده ی لویی نرم و به صدای اون دوتا مرد گوش بدم.

+هی پسر مطمئنی اونجاعه؟

_بله قربان رئیس بار با چشم خودش ایشون رو دیده!

خواستم اروم بلند بشم و از دری که اونجا بود وارد بار بشم که لویی دستم رو گرفت و نزاشت برم و با چشماش بهم میگفت غلط نکن!

+یادت باشه جیمز اگه اونجا نبود برات 6 ماه اضافه کاری مینویسم!

_نه..نه قربان من مطمئنم اونجاعه!همون کسی که خیلی وقته د..

+بسه دیگه ببند اون دهنتو تا بیشتر از این عصبانی نشدم! اوه راستی..

وقتی میخواستم اروم از پشت دوتا سطل بزرگ آشغالی کنار بیام پام اشتباهی روی قوطی فلزی نوشابه اومد و توجه اون دوتا مرد رو به خود جلب و منو بدبخت کرد..!

+هی برو ببین کی بود!زود باش!

تنها چیزی که به ذهنم رسید فرار کردن بود؛دست لویی رو گرفتم و اونو همراه خودم بردم.

+پسر با توعم وایستاااا!

تنها چیزی که به چشمم اومد کوچه ی فرعی ایی که مثل خورشید توی تاریکی وحشتناک اون خیابون میدرخشید بود منم معطل نکردم و دست لویی رو محکم تر گرفتم و وارد اون کوچه شدیم...

Harry p.o.v

همین جور که لیوان قهوه روی به سمت زین هل میدادم گفتم:
هری_واقعا از ممنونم زین! پسر اگه تو نبودی چیکار میکردم!

زین_بسه دیگه هری مغزمو خوردی از بس مثل این مرغ ها که دم صبح صدا میکنن،تشکر میکنی!

خواستم از اینکه اینجوری بهم گفته بود گله کنم تا اینکه صحبت های جولیا یادم اومد!

هری_زی،جولیا بهت گفته بود که فردا صبح باید بری و یه تیکه از ناخن یا موهای پین رو بیاری؟

زین با چشم هایی که چهارتا شده بود بهم نگاه کرد و لیوان قهوه اش رو گذاشت روی میز و با لحنی عصبانی گفت:
زی_وات د فاک؟ناخن دیگه چرا؟فکر اینجاشو کردی من چجوری برم یه تار موی فاکی از سر اون لعنتی بیارم؟!

هری_واسه ازمایش دی ان ای فک کنم میخواد! به هر حال این ماموریت توعه زی!

زین نفس رو حرص دار بیرون داد و با صدای بلندی گفت:
زین_گمشو از خونم برو بیرون استایلز تا بلایی سرت نیاوردم!

هری_اوه مالیک بهت گفتم که موتورم بنزین تموم کرده نه؟پس فکر کنم امشب باید پیشت بخوابم.

زین از عصبانیت مثل یه سیب سرخ شده بود!
درآوردن حرص زین یکی از کار های مورد علاقمه اونم مخصوصا وقتی که حوصلم سر رفته و از بیکاری نمیدونم چیکار کنم..!

Healer [Ziam]Where stories live. Discover now