charpter 2

195 26 12
                                    

یک هفتست که پشت سر هم قمار بازی میکنه و تو این یک هفته حتی اسمی هم از زین تو کلاب نیست چه برسه به خودش!
قصد لیام برگردوندنش نبود...فقط حس میکرد که گول خورده و زین واسه ی کار خاصی اون شب همراهش اومد...

مثل همیشه کتش رو روی ساق دستش نگه داشته بود وارد اتاق شد و کتشو انداخت پشت صندلیش و با دیدن زین خشکش زد ولی از طرفی نا خود آگاه نیشخند زد
زود جمعش کرد و نشست پشت میز و شصتشو کشید گوشه ی لبش
گوشیشو از داخل جیبش در آورد و به هری تکست داد که زین داخل اتاقه و خیالشو راحت کرد
مدام زینو نگاه میکرد تا سرشو بالا بیاره و بتونه قیافشو ببینه ولی با تک سرفه ی کودی به خودش اومد و نگاه خیرشو از زین گرفت

  

کو:خب امشب دست خالی اومدم مستر پین...
لی:حدس میزدم
کرواتشو یکم شل کزد و همزمان با جمله ی کودی زین سرشو آورد بالا و یکم به نیم رخ کودی و بعدشم به لیام نگاه کرد
لی:فاک...
وقتی زینو دید نا خود آگاه زیرلب گفت و بعد از چند ثانیه افکارشو جمع کرد تا بتونه بازیو ببره
زیر چشمش کبود شده بود و روی گونش زخمی بود که معلوم بود دو سه روزی ازش گذشته
تقریبا کچل کرده بود و فقط وسط موهاشو یکم بلند تر گذاشته بود و ته ریش داشت. یه بلیز سفید رنگ و شلوار جین تیره پوشیده بود.

 

این واقعا عجیب بود که لیام نمیتونست درست بازی کنه و فاک بهش!! دقیقا همین امشب که باید همه چیز درست پیش میرفت...
کو:نمیخوای بری بیرون؟
خطاب به زین گفت و از گوشه ی چشم نگاهش کرد
زی:نه همینجا راحتم
بدون اینکه نگاش کنه گفت و هنوز مشغول ور رفتن با مچ دستاش و سر آستیناش بود
لیام صندلیشو کشید عقب و یکم از ویسکیش خورد و بعد از چند ثانیه دوباره صندلیشو آورد جلو و بازیو ادامه دادن




لی:حداقلش اینه که کل پولمو نباختم!
به اندازه ای که لازم بود پولو به کودی داد و به قیافه ی مزخرفش حتا یک ثانیه هم نگاه نکرد
کو:امیدوارم مثل اون شب دوتایی خوش بگذرونید
نگاهشو بین زین و لیام چرخوند و با لحن همیشگیش خندید و دوباره لم داد روی صندلیش
زی:تو یه بی خاصیت احمق بیش نیستی کودی!! هیچ میدونی چند سری باختی؟ دو ساله داری قمار میکنی و سر هم دو بار هم نشده که ببری...کل کلاب میدونن و هرروز داره صندلیای میز قمار بیشتر میشه..چون میدونن با کسی مثل تو طرفن
کو:خیلی داری پرو میشی زین کوچولو!! نکنه هفته ی پیشو یادت رفته؟
رو به روی زین وایساد و یه سر و گردن ازش بلند تر بود
زی:بدتر از اونم کردی...پس بهتره خفه شی!! در ضمن هیچوقت اسم خودتو آدم نذار
لی:بسه زین!!
مچ دستشو محکم گرفت و زینو کشید عقب و آروم هلش داد سمت بیرون و خودشم پشت سرش رفت




به محض اینکه رفتن بیرون زین دستشو از انگشتای لیام بیرون کشید و با اون یکی دستش ماساژش داد
زی:فکر نمیکردم انقدر ترسو باشی
لی:تو ترسویی یا من؟؟ کی بهت اجازه داد بری؟
در حدی عصبی بود که میتونست همونجا زینو تیکه تیکه کنه
زی:اون شب اشتباه کردم باهات اومدم! کودی واستون مشکل درست میکنه
لی:واقعا فکر میکنی اونقدر نفهمم که همینجوری بردمت پیش خودمون؟؟
لحنش محکم بود و حرفای زین مثل آتیش روی باروت بودن
لی:از الان اینو تو گوشت فرو کن!! وقتی میای پیش ما بدون اجازه حق نداری هر غلطی دلت خواست بکنی!! خوشت میاد بیفتی دست کودی؟؟ نگا کن چیکارت کرده
زین چند بار دهنشو باز کرد تا حرف بزنه ولی نتونست و فقط سعی کرد به حرفای لیام بی توجهی کنه اما نمیتونست!
حس میکرد تا الان فقط خودشو توجیح میکرده که کودی وحشیه...یعنی تو این چند سال اونقدر قدرت نداشت که از پسش بر بیاد؟




You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 20, 2019 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Give me love (new)Where stories live. Discover now