charpter 1

329 37 4
                                    

وارد کلاب شد و مستقیم راهشو کشید سمت سمت چپ کلاب
بدون هیچ مکثی درو باز کرد و وارد اتاقک شیشه ای شد
رفت سمت میز قمار و یکی از صندلیارو کشید عقب


کتشو پشت صندلی آویزون کرد و نشست روی صندلی. دکمه های سر آستینش رو باز کرد و آستیناشو تا زد و ساقای دستاشو گذاشت روی میز
لی:خب...شرط امشبمون سر چیه؟
نگاهشو دوخت به چشمای کودی که رو به روش نشسته بود و کیف سامسونت که توش پر از پول بود رو گذاشت روی میز


کودی واقعا عصبی بنظر میرسید و یک سره به پسری که بغلش بود نگاه میکرد
لی:منتظر جوابم کودی!
محکم گفت و هنوز نگاهش روش قفل بود
کودی و اون پسری که کنارش بودن همزمان به لیام نگاه کردن و زل زدن بهش
کودی به پسری که روی صندلی نشسته بود اشاره کرد و لیام همه چیو فهمید
لی:وات د فاک کودی؟؟
چشماش درشت تر شدن و با لحن متعجبی جوابشو داد، نگاهش چرخید سمت پسری که با اضطراب داشت بدن لیامو بر انداز میکرد

لی:تو دوس پسرشی نه؟
بی پروا پرسید و توجهش به لیام جلب شد
زی:آره..هستم
انگار قاطعیتی توی حرفاش وجود نداشت. البته لیام یکم از رابطه ی بینشون و اینکه خیلی اوضاعشون خوب نیست خبر داشت


کم کم داشتن بازی رو شروع میکردن که لیام دوباره برگشت سمت پسری که سرش شرط بسته بودن
لی:میتونی بری بیرون
همزمان که کارتا و مهره هارو میچیدن روی میز گفت
زین یک لحظه هول کرد و از طرفی خوشحال شد که از کودی دور میشه
پس هرچه سریعتر از اتاق رفت بیرون و راهشو کشید سمت مینی بار



زی:من حتی به کودیشم راضی نیستم! این یکی چه بلایی بود که به جونم افتاد؟؟
با خودش حرف میزد و مطمئن بود که صداش توی اون سر و صدا گم میشه و کسی متوجه غر زدناش نیست

پیک بعدی مشروبشو پر کرد و دوباره لب هاشو از هم جدا کرد تا حرف بزنه
زی:همیشه دوست داشتم تو باند اونا باشم نه کودی!! اون واقعا کودن و احمقه و بجز درد واسه من هیچی نداره....هیچی!!
پیکشو یه نفس سر کشید و دستشو برد لای موهاش

زی:با اینکه هرشب دعا میکردم کودی کل پولاشو ببازه ولی امشب برعکسه! فاک اون داره با من بازی میکنههه
جمله ی آخرشو با حرص گفت. هرچقدر سعی میکرد مشکل سمت چپ بار رو فراموش کنه نمیتونست
زی:من چقدر احمقم!! خب حتما پول نداره که سر من شرط بسته



هنوز تو حال خودش بود و زیر لب غر میزد که دست یکی رو روی شونش حس کرد
سریع برگشت سمتش و لیامو دید که وایساده کنارش
لی:خب دوس پسرت مثل همیشه باخت!!
نیشخند زد و به زینی خیره شد که رنگش پریده بود و با دهن باز لیامو نگاه میکرد

لی:قرار نیست اذیتت کنم..دنبالم بیا
حتی به بدن زین هم نگاه نکرد و جلوتر از اون راه افتاد سمت راه پله
زین میدونست که هیچ چاره ای برای فرار از دستش نداره
از جاش بلند شد و دنبال لیام قدم برداشت تا به طبقه ی بالا رسیدن
حداقل اونجا سر و صدا کمتر بود


Give me love (new)Where stories live. Discover now