×5×

662 99 22
                                    

<فلش بک>
:"بازم سکوت کردی خیل خب پس خودم انتخاب میکنم"و ریکی با تمام نفرت مشتش رو روی گونه لیام فرود اورد که باعث شد لیام تلو تلو بخوره و عقب بره

ریکی تو صورت لیام داد زد:"تو عددی نیستی که سرخود کاری انجام بدی پین!"و بعد محکم به مچ پای لیام لگد زد و لیام رو مجبور به نشستن کرد.

ریکی نفسش رو با حرص بیرون داد و گفت:"میبینی چقد پوچی؟"و پاش رو روی سینه لیام گذاشت و هول داد تا لیام کامل روی زمین بخوابه.

لیام تقلا نمیکرد یا از خودش دفاع نمیکرد چون ریکی همیشه لیام رو با پسرا تهدید میکرد و لیام هرگز نمیخواست حتی یه مو از سر پسرا کم بشه پس همونجور بدون حرکتی رو زمین دراز کشید.طعم خون رو توی دهنش حس میکرد و حدس میزد که پاش از ضربه ریکی شکسته باشه.

ریکی که از حس مالیکت خودش رو لیام خوشحال بود با خنده گفت:"اونوقت تو با همین پوچیت قانونای منو زیر پات میزاری و حرفمو له میکنی. اوه خدای من!این کارت به احساساتم صدمه زد لیام"

به لیام نزدیک شد و کنار لیام،روی پاهاش نشست تا قدرتش رو به لیام نشون بده. ریکی چاقو جیبیش رو از جیب کتش دراورد و جلوی صورت لیام گرفت.لیام با دیدن چاقو گر گرفت و ترس از چشماش معلوم بود..

ریکی گفت:"میدونی؟دفعه قبلی که تنبیهت کردم با خودم گفتم دیگه فکر شکستن قانونای منو از سرت بیرون میکنی ولی با کار امروزت فهمیدم که خب...دردا خوب میشن و توعه احمق"با انگشت اشاره اش به پیشونی لیام ضربه های آرومی زد و ادامه داد:"بازهم فکر میکنی قدرتی داری!ولی لیام..باور کن که تو هیچی در مقابل من نیستی."

ریکی سکوت کرده بود ولی بعد با صدای بلند گفت:"و من تصمیم گرفتم یه یادگاری برات بزارم که تا آخرش برات بمونه."چاقو رو روی گوشه ای از پیشونی لیام گذاشت و با حرکت خیلی سریع اون رو خراشید.

لیام دیگه نمیتونست این همه حقارت رو قبول کنه پس دست ریکی رو پس زد و سریع از جاش بلند شد و با صدای بلندی گفت:"تمومش کن ریکی!!"

ریکی از اینکه لیام رو عصبی کرده بود واقعا شاد بود و اون نیشخند لعنتیش یه لحظه هم تموم نمیشد.ریکی گفت:"خیل خب"و از جاش بلند شد و آروم به طرف میزش رفت.

دستمالی رو برداشت و خون روی چاقوش رو پاک کرد و بدون اینکه نگاهی به لیام بکنه شروع به صحبت کرد:"باورم نمیشد اینقد جسارت داشته باشی"

لیام که دیگه از کوره در رفته بود داد زد:"چرا حرف تو کلت نمیره؟!دارم میگم نباید میزاشتم بمیره اونوقت تو حرف از قدرت و قانونای فاکیت میگی؟اوه گاد بیخیال!!"ریکی زیر چشمی لیام رو نگاه کرد و گفت:"حواستو جمع کن با کی حرف میزنی لیام"

ریکی چاقو رو با وسواس ساختگی نگاه کرد و بعد اونو توی جیبش گذاشت و به میزش تکیه کرد:"من معرفتتو تحسین میکنم لیام!ولی تو هرگز نباید فراموش کنی تو چه درجه ای هستی"و به لیام نزدیک تر شد:"متوجه منظورم میشی؟"

×I'M TIRED×Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt