:"زین اون اهنگ فاکیو کم کن!"
زین تازه متوجه حرف نیک شد و سریع صدای باند رو قطع کرد.زین گفت:"متاسفم نیک.چی گفتی؟"
نیک چشماشو تو کاسه چرخوند و خرید هاش رو روی اوپن گذاشت.نیک به طرف زین اومد و با شوق گفت:"امروز با یه دختر آشنا شدم"
این صحبتا برای زین خسته کننده بود ولی سعی کرد خودشو شاد نشون بده و گفت:"واو نیک.این عالیه"
نیک با خوشحالی روی مبل کنار زین پرید و گفت:"نمیدونی چیشد زین!!"
زین لبخند زد و گفت:"برام تعریف کن رفیق کوچولو"
نیک پوفی کشید و گفت:"زین!من فقط یه سال ازت کوچیکترم."
زین سرش رو به مبل تکیه داد و گفت:"کوچیکی دیگه!"
نیک با شوق به زین نزدیک تر شد و گفت:"اه خفه شو زین بزار برات تعریف کنم.اصلا از اولش این دختره چشممو گرفته بود.منم..خب جرئت نمیکردم ازش شماره بگیرم و حدس بزن چیشد؟؟آخر مهمونی خودش شمارشو بهم داد!!خیلی خوشحالم زین"
زین زمزمه کرد:"اهان"و دوباره توی فکر فرو رفت.
نیک متوجه رفتار زین شد و روی مبل دراز کشید و گفت:"اَه دهن آدمو سرویس میکنی تا یه کلمه بگی.اصلا دیگه باهات حرف نمیزنم"
زین کمی پلک زد و به نیک نگاه کرد و گفت:"متاسفم نیک.داشتم به گذشته فکر میکردم."
نیک ابروشو بالا داد و گفت:"گذشته؟تو این یک سال از گذشته ات بهم نگفتی"
زین با خونسردی به نیک نگاه کرد و گفت:"خب نپرسیدی!"
نیک دستشو توی موهای زین کرد و اونارو بهم ریخت و گفت:"بیشتر از صدبار پرسیدم و منو پیچوندی.حالا بهم بگو!!"
زین نفس عمیقی کشید و آروم گفت:"لازمت نمیشه"
لبخند نیک روی صورتش خشک شد و از زین فاصله گرفت.دست به سینه به مبل تکیه زد و اخم کرد.زین زیر چشمی به اون موجود عصبانی نگاه کرد و لبخند کوچیکی زد.
زین بلند گفت:"خیلی خب زودباش برو اون قاب که رو میزه رو برام بیار"
گره اخم نیک باز شد و سریع به طرف میز دوید.نیک به عکسی که پنج تا پسر داخلش بودن نگاه کرد و به زین داد.
زین به قاب خیره شد و دستی روی شیشه قاب کشید انگار میخواست صورت پسرارو لمس کنه ولی نمیتونست.نیک بلند گفت:"خب!شروع کن"
زین به نیک نگاه کرد و گفت:"اینا خانواده منن نیک!"
چشمای نیک گرد شد و گفت:"چی؟تو..تو خانواده داری.نه تو نباید.."
زین با تعجب به نیک نگاه کرد و نیک ادامه داد:"ببخشید.من فکر میکردم توهم مثل من تنهایی"
زین سرش رو تکون داد و دستش رو روی صورت لویی گذاشت.زین گفت:"خب این لوییه.باحال و البته بددهن ولی به پای من نمیرسه!اون تو همون خونه ای که قبلا بودیم زندگی میکنه.ما خیلی همو دوست داشتیم ولی..سر یسری مسائل دو سال هست که مشکل داریم."
YOU ARE READING
×I'M TIRED×
Fanfiction+چی باعث شد همه چی خراب بشه؟ -سوالت مسخرس! +مسخرس چون جوابش 'خود تویی'؟ High score:#10 in fanfication