×21×

382 70 45
                                    

:"زین اون اهنگ فاکیو کم کن!"

زین تازه متوجه حرف نیک شد و سریع صدای باند رو قطع کرد.زین گفت:"متاسفم نیک.چی گفتی؟"

نیک چشماشو تو کاسه چرخوند و خرید هاش رو روی اوپن گذاشت.نیک به طرف زین اومد و با شوق گفت:"امروز با یه دختر آشنا شدم"

این صحبتا برای زین خسته کننده بود ولی سعی کرد خودشو شاد نشون بده و گفت:"واو نیک.این عالیه"

نیک با خوشحالی روی مبل کنار زین پرید و گفت:"نمیدونی چیشد زین!!"

زین لبخند زد و گفت:"برام تعریف کن رفیق کوچولو"

نیک پوفی کشید و گفت:"زین!من فقط یه سال ازت کوچیکترم."

زین سرش رو به مبل تکیه داد و گفت:"کوچیکی دیگه!"

نیک با شوق به زین نزدیک تر شد و گفت:"اه خفه شو زین بزار برات تعریف کنم.اصلا از اولش این دختره چشممو گرفته بود.منم..خب جرئت نمیکردم ازش شماره بگیرم و حدس بزن چیشد؟؟آخر مهمونی خودش شمارشو بهم داد!!خیلی خوشحالم زین"

زین زمزمه کرد:"اهان"و دوباره توی فکر فرو رفت.

نیک متوجه رفتار زین شد و روی مبل دراز کشید و گفت:"اَه دهن آدمو سرویس میکنی تا یه کلمه بگی.اصلا دیگه باهات حرف نمیزنم"

زین کمی پلک زد و به نیک نگاه کرد و گفت:"متاسفم نیک.داشتم به گذشته فکر میکردم."

نیک ابروشو بالا داد و گفت:"گذشته؟تو این یک سال از گذشته ات بهم نگفتی"

زین با خونسردی به نیک نگاه کرد و گفت:"خب نپرسیدی!"

نیک دستشو توی موهای زین کرد و اونارو بهم ریخت و گفت:"بیشتر از صدبار پرسیدم و منو پیچوندی.حالا بهم بگو!!"

زین نفس عمیقی کشید و آروم گفت:"لازمت نمیشه"

لبخند نیک روی صورتش خشک شد و از زین فاصله گرفت.دست به سینه به مبل تکیه زد و اخم کرد.زین زیر چشمی به اون موجود عصبانی نگاه کرد و لبخند کوچیکی زد.

زین بلند گفت:"خیلی خب زودباش برو اون قاب که رو میزه رو برام بیار"

گره اخم نیک باز شد و سریع به طرف میز دوید.نیک به عکسی که پنج تا پسر داخلش بودن نگاه کرد و به زین داد.

زین به قاب خیره شد و دستی روی شیشه قاب کشید انگار میخواست صورت پسرارو لمس کنه ولی نمیتونست.نیک بلند گفت:"خب!شروع کن"

زین به نیک نگاه کرد و گفت:"اینا خانواده منن نیک!"

چشمای نیک گرد شد و گفت:"چی؟تو..تو خانواده داری.نه تو نباید.."

زین با تعجب به نیک نگاه کرد و نیک ادامه داد:"ببخشید.من فکر میکردم توهم مثل من تنهایی"

زین سرش رو تکون داد و دستش رو روی صورت لویی گذاشت.زین گفت:"خب این لوییه.باحال و البته بددهن ولی به پای من نمیرسه!اون تو همون خونه ای که قبلا بودیم زندگی میکنه.ما خیلی همو دوست داشتیم ولی..سر یسری مسائل دو سال هست که مشکل داریم."

×I'M TIRED×Where stories live. Discover now