dark ghost

859 43 11
                                    

❌بین مرگ و زندگی مرزی هست که باعث جدایی دنیای مرده ها و زنده ها میشه ....تنها چیزی که باعث میشه این مرز شکسته شه حسرت عشقه...عشقی که بعد از مرگ هم جریان داشته باشه تبدیل به حسرت میشه .... حسرتی که فراموش نشه  باعث میشه روح به ارامش نرسه ....❌


تکیه دادم به درخت نزدیک ساختمون متروکه  و دستمو روی قلبم گذاشتم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.




تکیه دادم به درخت نزدیک ساختمون متروکه  و دستمو روی قلبم گذاشتم. سعی کردم با نفس های بلند و عمیق آرامشو حفظ کنم .به ساختمون قدیمی و ترسناک رو به روم خیره شدم .تاریکی وحشتناکی اطرافو فرا گرفته بود. ترسی ته دلمو خالی کرد و از اومدنم پشیمون شدم.
با فکر به اینکه بکی روی تخت بیمارستان بود و تنها مقصرش اون بود تمام نیرومو دوباره جمع کردم و وارد ساختمون شدم .
مدرسه ای که قبلا جای تمام شیطنتامون بود الان سوهان روحمون شده بود...‌وارد راهروی عریض و وهم برانگیز مدرسه شدم  . نوره کمی که داخل راهرو افتاده بود ترسمو تشدید کرد و قلبمو به تپش های تندی وا داشت. من که قرار بود اونو ببینم پس چه بهتر توی روشنایی ببینم ... اروم و اهسته قدمامو برمیداشتم و اماده بودم هرلحظه چیزه ترسناکی جلوم ظاهر بشه....
صلیبی که سهون بهم داده بود تو دستم گرفتم و قدمامو محکمتر برداشتم ...
دنبال کلید برق رفتم و چراغهای راهرو رو  روشن کردم ... نفس اسوده ای کشیدم. از شدت ترسناکیش کم شده بود . قدمهامو تند تندتر برداشتم و به سمت در انتهای راهرو رفتم ....

 قدمهامو تند تندتر برداشتم و به سمت در انتهای راهرو رفتم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.



با احساس  لرزش جیبم ، گوشیمو بیرون اوردم. سهون بود ....صدای ویبره ی گوشیم تتها صدایی بود که اونجا پخش میشد .‌‌‌....دکمه برقرار تماسو فشار دادم .

سهون _ساعتتو دیدی ؟؟این موقع شب کجایی؟؟تو نمیدونی نباید تنها جایی بری ؟؟؟

_ اومدم مدرسه قدیمی ...

تقریبا پشت تلفن داد زد .بی شک اگه جلوش بودم زندم نمیذاشت.

سهون_ چییییی؟؟؟تو پیش خودت چی فکر کردی؟؟تورو قران چوهی بیا بیرون از اون جهنم ....اگه بگیرتت کارت تمومه هنوز زخم دستت خوب نشده..

با یاداوری زخم دستم دلم هری ریخت و به سمت در خروجی رفتم ....دفعه قبلی که باهاش برخورد داشتم دستمو به طرز وحشتناکی شکافته بود...اوندفعه سهون همراهم بود و اون بلا سرم اومد اما الان تنهام و هیشکی اونجا نبود ..‌..‌

dark gost  ❌Where stories live. Discover now