دستمو محکم گرفته بودو میکشید!
مسیری که میرفتیم سمتِپاتوقِ همیشگیمون بود،
همون پاتوقی که با دونفر دیگه ساعت ها اونجا مینشستیم و درباره ی موضوعات مختلف حرف میزدیم و بحث میکردیم!
و اغلب بحثامون درباره این بود که کی توی بازی کردنِ بدمینتون بهتره..!
اونا میدونستن من استعداد زیادی تو این بازی دارم و حتی علاقمم بهش زیاده اما منو دست مینداختن،
خب دوست بودیم؛ منم ازون سوسولاش نیستم و
انکار میکنم یبار سر همین بحثا گریه کردم...!!!
ما اون بچه شرای کلاس نبودیم ولی اکیپمون به اندازه ی کافی خفن بود که توی کلاس و با بچه های دیگه برو بیا و پارتی داشته باشیم!
مثلا به شخصه دیروز تکالیفمو اون پسر عینکیه که میگفت روم کراش داره، برام نوشت...
اوه! کاملا یادم رفت اکیپمونو معرفی کنم بهتون؟
اسم گروهمونو گذاشتیم Migones، این به کنار
اکیپمون تشکیل شده از من که چو یونگ باشم، کیم جونگین که داشت دستمو میکشید و اوه سهون و پارک چانیول، کسایی که انتظار داشتم مثل همیشه تو پاتوق ببینم ولی الان چیزی که ذهنمو درگیر کرده بود؛ این بود که چرا با این سرعت دارم توسط جونگین کشیده میشم؟!
کم کم فکرای بد راهشونو به ذهنم پیدا کردن؛
حالا منم داشتم همراهِ جونگین میدویدم...!وقتی به پاتوق رسیدیم، با دیدنِ چیزی که دز حالت عادی نباید میدیدم، انقد شوکه شدم که پاهام لرزیدن و نتونستن وزنمو تحمل کنن،
روی زانوم کنار سهونی افتادم که الان بازوش غرقِ خون بود و صورتِ شر و شیطونِ همیشگیش الان بدونِ رنگ و رو و آشفته بود!- سـ...سهون؟!!! چی شده؟ تو...تو حالت خوبه؟؟؟
سهون سرشو برگردوند و لبخندِ بی جونی بهم زد، انگار دردش زیاد بود چون تیکه های درشتِ عرق از پیشونیش لیز میخوردن و پایین میرفتن
- میتونی پانسمانش کنی؟!!
صدای جونگین رو که هنوز ایستاده بود شنیدم- آره؛ ولی...چه اتفاقی براش افتاده؟ همونطور با لرزشِ مشهود تو صدام گفتم
با شنیدنِ یهویی صدای چانیول، تازه متوجهش شدم که روی یکی از میزای کهنه نشسته بود
- تیر خورد! مگه نمیبینی؟ آخر سر رفت عمارتِ کانگ!!
با شنیدنِ این واقعا اعصابم خورد شد
لبامو بهم فشار دادم و نفس عصبی ای کشیدم
با حرص پاشدم- تو نمیخوای آدم شی نه؟؟! پسره ی احمق
با سرعت رفتم سمتِ راهروی مدرسه تا جعبه ی کمک های اولیه رو بردارم
شانس آورده بودم که قبلا از سر اصرار پدرم و مادرم دوره ی کمک های اولیه دیده بودم و یه چیزایی هرچند کم بلد بودم
خوشبختانه تیر فقط خراش کوچیکی ایجاد کرده بود و وارد بازوی سهون نشده بود،
موفق شدم زخمشو تمیز و بعد پانسمانش کنم
اما خونِ زیادی ازش رفته بود و انگار بیهوش شده بود
اخمام رفت تو هم و برگشتم سمت جونگین که الان اونم روی میز نشسته بود و به چانیول تکیه داده بود- چرا نبردینش بیمارستان؟
چشمای جونگین بدونِحالت خاصی به من خیره شد
- خودش خواست مادرش نفهمه...
نفس عمیقی کشیدم و چشم غره ای نثار حماقتای مثال زدنیش کردم
- شما خبر داشتین میخواد بره؟!
جونگین نوچِ بلندی گفت که توی فضای پاتوقمون که پشتِ مدرسه و تقریبا سمت انباریِ پر از میز و صندلیای کهنه بود، اِکو شد
نمیفهمیدم چرا اون دوتا انقد پَکَرن!!!!
بالاخره از کنار سهون بلند شدم،- شماها دیگه چتونه؟!
چشم غره ی واضحِ چانیولو دیدم
-اَه؛ توهم فقط یه بند سوال بپرس
چشمام درشت شد
- خب یکی باید بهم بگه چه خبرهههههه!!!
چانیول پوفِ صداداری کشید و گره ی کراواتشو شل کرد
- مادر و پدرِ جونگین دارن میرن لس آنجلس!
آب دهنموصدا دار قورت دادم، نمیخواستم حتی بهش فکر کنم
- خب؟!؟!
چانیول عصبی سرشو بالا آورد، ولوم صداشو بالا برد
- خب که خب! میخوان جونگینِ لعنتیم با خودشون ببرن..!
و بعد با سرعت رفت بیرون
نمیدونم چقدر شد؛ ولی خیلی وقت بود به زمین خیره بودم
بعدم به جونگین که الان تنها روی میزی که تا چند دقیقه پیش چانیول روش لم داده بود، نشسته بودلب و لوچه اش مثل همیشه پف کرده بود
آروم رفتم سمتش و کنارش نشستم- واقعا میخوای...بری؟
بازدمشو بیرون داد و نگاهشو از زمین گرفت، به سهون خیره شد
- به نظرت انتخابِ دیگه ای هست؟
موهای ریخته شده رو پیشونیمو با دست به سمت عقب دادم و منم به سهون نگاه کردم
- وقتی بهوش اومد ببرش خونه...
آروم گفتم و بدون حرف اضافه ای اونپاتوقِهمیشگی که امروز بهطور عجیبی هوای خفه کننده ای داشتو ترککردم
_______
YOU ARE READING
All Of Me ☪
Teen Fictionچی میشه اگه اتفاقی که نباید، بین چهارتا دوست بیفته و اونارو درگیر مسائل جدید کنه...؟ یونگ باید با خودش بجنگه یا با احساساتش؟ -------- @Silver_Mun