Delusion [L.S]

بیستمین لبخند

"یه چیزی مثل انفجار درونم رخ داده،احساسات گنگ و گسی توی قلبم در حال جنگ هستن،مزه تلخ خون روی لب هام داره بهم یادآوری میکنه حواسم نیست،به هیچ چیز و هیچکس حواسم نیست"

نگاهت میکنم و تو خوابی،یک هفته ست که خوابی و نمیدونم چرا بیدار نمیشی،دستگاهت ضربانِ قلبِ نامنظمت رو نشون میده ولی دکترا میگن رفتی تو کما،

چرا هی ترکم میکنی هری؟چرا انقدر اذیتم میکنی عشقِ من؟

نگرانم،بیدار شو و بذار دوباره آرایشت کنم،کلاه های رنگیِ دیگه ای برات خریدم،پاشو تا برات امتحانش کنم

اما هنوز خوابی،هنوز جوابمو نمیدی،

من از این رفت و آمد های مداوم،از احساسات گس و تلخ،از این نگفتن ها خستم،از سکوت و بغضِ لجبازم خستم،من از نبودنت خستم.

الیزابت کنارمه و هر لحظه حرف میزنه و دلداریم میده تا حالمو خوب کنه اما حالِ من بدونِ تو خوب نمیشه هری.

از اونجا دور شدم و رفتم به پارکی که هر روز سه دقیقه نگاهت میکردم،

دلم تنگِ خنده هاته عشقِ من،دلم تنگِ تمامِ وجودته.

امروز رفتم کافه و همون قهوه همیشگیم رو خوردم،اصلا خوشمزه نبود،حس خوبی نداشتم،مزه ش مثل زهر بود،

همه چی از نبودنت لج کردن هری،
پا قدمم بد بود،اومدم تو زندگیت اما تباهش کردم،

دارم گریه میکنم عشقِ من،
تو نیستی تا من دستاتو بگیرم و توی پارک لا به لای گل های مورد علاقت راه بریم،تو نیستی تا برات شکلات توت فرنگی بخرم و تو از طعمش جوری ذوق کنی که چال لپات بوسیدنی بنظر برسه،

تو نیستی هری،مثل تمومِ خیال هام،تو نیستی و من حالم خوب نیست،تو نیستی و من تمومِ وجودم درد میکنه.

میشینم کنار گل های رنگی و کلاهِ سبز رنگی که برات خریده بودم رو در میارم و گل ها رو بهش میچسبونم،میخوام برات کلاهی با جنس گل بیارم،

درستش میکنم و با یادآوری اینکه ممکنه بعد از به هوش اومدن با دیدن کلاه بخندی قلبم آروم میشه و بلند میشم تا بیام پیشت،

اما هری،گل ها برای ریه هات خوب نیست،نمیتونی نزدیک خودت نگهشون داری،

خب....خب اشکال نداره،تو بدون گل بازم خوشگلی،حتی بدون کلاه؛تو همه جوره خوشگلی.

چرا دارم گریه میکنم؟چشم هام چشونه هری؟

توروخدا بیدار شو عشقِ من؛دارم از نبودنت میمیرم.

از این همه انتظار،از این همه نبودن هات دارم به هیچی میرسم عشقِ من،بیدار شو و برای من بخند.

______________________________

اندوهگینم :(
5 پارت دیگه تا پایان مونده :"