نِمیتونَم بِهِت آسیب بِزَنَم

124 33 3
                                    

بک "مرسی" ای گفت و پیش خودش فکر کرد 'از هرکی بپرسی میدونه کریس از من هزار بار جذاب تر بنظر میرسه' فکرش رو یکم بلند بیان کرده بود طوری که بقیه شنیده بودن و کریس در پوست و پشم خودش نمیگنجید! چان که تا الان با نگاه اکراه آمیز و مسخره ای به بقیه دور و وریاش (مخصوصا بک و کریس که هیچی نشده رفیق شده) نگاه میکرد با بی رقبتی و بی حوصلگه رو به سوهو کرد و پرسید :
-سوهو هیونگ... پس این بیون بکهیون همون بانیه ؟!
توجه همه اللخصوص بکیهون به حرفش جلب شد و سریع عکس العمل نشون داد
-سوهو هیــــــــونگ ... این چه اسمی بود؟!؟! ... مگه اسم قحطیه ؟!؟؟
سوهو که خواست جواب بده چان با پوزخند ادامه داد
-اتــــفاقا این اسم خیلی بهت میاد مثلِ یه بچه خرگوش عصبانی هستی ... خوب اسمی انتخاب کردن برات
بک حالا واقعا مثل یه خرگوش عصبی بود که اگ تنه ی درخت جلوش میزاشتن میتونست با دوتا دندوناش اونو از وسط نصف کنه ! داد زد
-اصلا تو چیکاره ای که یهو دخالت میکنی و با سوهو هیونگِ من سر از اینجا در میاری ، دیلاق؟! اگه من بانی ام پس توئم ... توئم ...
نگاهی به سر و صورت و چانیول انداخت و گوشای بزرگش چشماشو گرفت... واقعا گوشای مسخره و بزرگی داشت !بلند گفت :
-توئم یه یودای پیریـــــــی !!!!
سوهو اقدام به پایان بحث کرد !
-بکهیونــــا این چه گاردیه نسبت به چانیول گرفتی ؟! اون پسر خوبیــه !!!!
-اون به من میگه خرگوش عصبانی ! به من میگه بانـــی
-خب چون اون تورو اینجوری شناخته ... اون یه گِیمره و اولین کسیه که ورژنی که تو توشی رو بازی کرده ! از وقتی این بازی منتشر شده اون تنها کسیه که کاراکتر تورو انتخاب کرده ! یادته که بهت گفتم هرچقدر تعداد آدمای بیشتری کارکترتو انتخاب کنن شرکت به همون اندازه بهت پول میده ! الان باید از چانیول ممنون باشی
چانیول با افسوس اعلام کرد
-از روی حماقتم اونو انتخاب کردم ... دیگه ام تصمیم به استفاده ازش ندارم .
بک الان آروم فقط سرجاش نشسته بود . لوهان یهو به چان اشاره کرد
- پس تکلیف من چی میشه ؟!؟؟!؟؟!  من تا اینجا اومدم که راضیت کنم با اون کاراکتر هم تیمیم باشی... یعنی با اینکه تا اینجا اومدم ردم کردی ؟!
چان با عصبانیت و بی حوصلگی درحالی که هوفی سر میداد زد تو سر خودش و موهای خودشو بهم ریخت
-خداوندگارا این چه زندگی ایه ...؟!
سوهو با اشاره به لوهان گفت :
-لوهان شی! تو گیمری ؟!
لوهان سر تکون داد و برخلاف انتظارِ همه سهون و کریس باهمدیگه گفتن
-اوه پس توئم یه معتادی ؟!
لوهان با اشاره به سوهو شروع کرد :
-میشه این پسره رو راضی کنی تا بازم با اون کاراکتر بازی کنه ؟ من حتی حاضرم بهش پول بدم .
چان در همون حالا که دستش توی موهاش بود به لوهان خیره شد با آه و ناله اعلام کرد
-بابا من به پول نیاز ندارم
سهون با سر تایید کرد و چان ادامه داد
-من فقط دلم میخواد قهرمانی هامو تنهایی بدست بیارم
سهون باز سر تکون داد و اعلام کرد : " به مانندِ معتادی که نمیخواد موادشو با کسی شریک بشه"
کریس پوزخند زد  و با سهون مشتاشونو به هم زدن !
چان چشماشو توی حدقه چرخوند و لوهان فقط پوکر نگاه کرد ... بکهیون رو به لوهان گفت
-لوهان شی التماس این پسره ی درازو نکن ! ببین ... اصلا خودم میرم بازیرو نصب میکنم شریکت میشم ...
لوهان دستش رو توی موهای بکهیون تکون داد و لبخند زد
-گومائو بکهیون شی ... ولی این پسره ی درازی که جلوته نفرِ اوله بازی های رایانه ایه ...
بک دوباره مثل یه بچه ی خوب ساکت شد
-سوهو هیونگ ... قراره بریم خونه ی تو ؟!
سوهو که فهمید بک فقط سعی داره بحث رو عوض کنه گفت : اوه خب آره ! ولی خب تو خونه ی من زیاد خوش نمیگذره باید کنار بیای ...
کریس با لحن پر ذوقی که سعی میکرد تابلو نباشه گفت
-ولی تو خونه ی من خیلی خوش میگذره !!
سهون که چند دقیقه ای بود که به شنوندگان پیوسته بود دوباره به انجمن وِراجانِ اعظم برگشت ! با بی حوصلگی و آروم گفت
-آره جونِ عمت ... سوهو شی... حرف اینو باور نکن این آدم خدای اعتماد به نفسِ کاذبِ! خیلی خله ... سینما که اصلا نمیشه باهاش رفت ... با فیلمای اکشن گریه میکنه ! یبار رفتیم مرد عنکبوتی میدیدم داشت گریه میکرد.. میگفت اون پسر بیچاره توی لباس مرد عنکبوتی نمیتونه نفس بکشه !!!
کریس پوکر نگاه کرد و بک هم پوکر بهش خیره شده بود ... چانیول ادامه داد
-سهون راست میگه .‌‌ از اخلاقِ غذاییش که نگم براتون .. باهاش رفتیم رستوران هممون مرغ سفارش دادیم اما اون ادعا کرد مرغ تو استایلش نیست و یه غذای عجیب سفارش داد که بهش لب ام نزد. بهش مرغ تعارف کردیم نخورد و قیافشو مثلِ چیزِ خر کرد ... آخرش میدونی چیشد ؟  ما تعدادمون زیاد بود واسه همین به عنوان تخفیف بهمون یه پُرس مرغ اضافه دادن  چون ما هممون سیر بودیم نخوردیمش !
آخرش دیدیم یه نفر زیر میز داره یواشکی مرغ میخوره ...
کریس یه لحظه لپاش گل انداخت ...
سوهو درحالی که میخندید گفت
-خیله خب بابا یاوااااش... خیلی دلتون پره از کریس معلومه ...
کریس لب پایینشو بیرون داد جوری که مثلا به سهون نشون بده از حرفاش ناراحت شده !
-سهوناااا من اینهمه کادوی قشنگ گرفتم واست!
سهون تابی به چشماش داد
-فکر کرده اگه لباشو بده بیرون خیلی کیوت میشه !! شبیه احمقا شدی بدبخت ...
بکهیون ریکشن نشون داد
-خیییلی ام کیوته !!!
سهون پوکر شد و کریس به بک چشمک زد و لپ بک سرخ شد !
چانیول با تنفر به کریس و بک نگاه کرد
-واقعا وات د فاک ... ؟!
لوهان از جاش بلند شد
-پارک چانیول لطفا به پیشنهادم فکر کن... خب بچه ها من باید برم .. از دزدنوت خوشحال شدم . کی شمارمو میخواد ؟! اگه میخواید گوشیاتونو دربیارید تا براتون بخونم !
همه گوشیاونو در آوردن و بعد از اون لوهان با همه خدافظی کرد و رفت .. سوهو هم موفق شد چانیول رو متقاعد کنه که با لوهان همبازی بشه و توی این مدت کریس و بک باهم حرف میزدن و سهون شنونده بود .چان نگاهی بهشون انداخت 'هرکی ندونه فکر میکنه اینا عاشق همن' تو ذهنش گفت ومثل اینکه سوهو هم همچین فکری کرده بود چون اعلام کرد
-آهای کفترا ... جمع کنید باید بریم ! بکهیون پاشو
چانیول هم گفت:
-اوه سهون ! تصمیم نداری پاشی بریم ؟!
سهون با حالت ذوق زده ای به چان نگاه کرد و گفت :
-هیونگ .. اینا خیلی به هم میان . من از این به بعد کریس بک شیپ میکنم!
-از کی تاحالا گِی کاپل شیپ میکنی بِیب ؟!
سهون ازینکه "بِیب" خطاب شده باشه یه لحظه توی شوک رفت و خوشش اومد ...
-از همین الان میشیپَم !!!
بک و کریس هم که خجالت زده فقط به در و دیوار خیره بودن .
چان یهو تصویری رو به یاد آورد و با پوزخند پرسید :
-بکهیون شی (شی رو با مسخرگی گفت) من یه سوال شخصی واسم پیش اومده !
-من سوال شخصی جواب نمیدم
-عه پس سوالمو میپرسم ! باکره نیستی... نه ؟!
کریس نگاهشو به سمت بک برد مشتاق بود جوابشو بشنوه ! سوهو آهی کشید و دستشو با افسوس توی سرش کوبید ... سهون هم فقط نگاه میکرد و بک ... اون فقط عادی بود ...
-من گفتم سوال شخصی جواب نمیدم !
-این یدونه رو جواب بده دیگه... الان تو یه صلبریتی ای ! طرفداراتو کنجکاو نذار !!!
معلوم بود فقط داره مسخره میکنه اما بک جدی جواب داد
-باکره ام ...
-یا یا ... انتظار که نداری با چیزی که دیدم حرفتو باور کنم ... ها ؟!؟!
-به افکارت اهمیت نمیدم هرجور دوس داری فکر کن ... صلبریتی ها هیتر های روان پریش هم دارن ... من به عقیده هیتر ها هم احترام میذارم
بک هم راهِ چان رو ادامه داد و مثل خودش جوابشو داد . چان داشت میباخت ؟! پس با پوزخند ضد حمله زد !
-پس من دوست دارم فکر کنم تو یه هرزه ای ! اجازه دارم همچین فکری کنم ؟ :)
کریس با مشت کوبید توی فک چان بطوری که چان چند قدمی سکندری خورد و بعد متوجه شد دماغش داره خون میاد
-رفیق نمیخواستم همچین کاری کنم ولی نمیدونستم جدیدا انقدر عوضی شدی !
سوهو مثل مادری که از رفتار بچش سر افکنده باشه فقط به پایین نیگا میکرد . سهون راه افتاد تا بینی چان رو پاک کنه اما دیر رسید چون حالا یکی دیگه واسه اینکار داوطلب شده بود ! بکهیون دستمالی از جیبش درآورده و داشت خون رو پاک میکرد و در آخر  فقط گفت :
تو هرجور دوست داری فکر کن ! میتونی مثل الان اشتباه فکر کنی و یا درست فکر کنی ..
دست سوهو رو گرفت و اقدام به ترک کردن کلاب کردن و سوهو خداحافظی کرد ! کریس ام بلافاصله رفت و فقط موند سهون ...
چان به پیشخدمت اشاره کرد تا براشون مشروب بیاره .
×××××××××
سهون مثل همیشه عاقلانه و به اندازه ی کافی نوشیده بود ولی چان مثل همیشه زیاده روی کرده بود ...  سهون بازوی چان رو گرفت و تا خونه برد. توی تختش پرتش کرد و شروع کرد به غر زدن ...
-چانا... انقدر زیاده روی نکن  امشب نه جشن  پایان بازی  داشتی و نه از چیزی ناراحت بودی و نه سالگرد مادرت بوده ... پس تو خیلی احمقی !
چان توی تخت غلتی زد و افتاد رو زمین و شروع کرد به  قهقهه زدن ...
-یا هیونگ ... چته این رفتارات جدیدن
سهون شگفت زده فقط خیره بود به چانِ خوشحال و خندانِ رو به روش ! کم مونده بود خودشم از این رفتار چان خنوش بگیره که چان پرسید :
- سهوناااا... عشق در نگاه اول *سکسه کرد* واقعیت داره ؟!
سهون اولش فقط از سوالِ چان شوکه شده بود چون چان هیییچوقت از عشق حرف نمیزد . اما بعد احساساتش رو به ناراحتی رفتن  انگار بچه ی  کوچیکی باشه که از آمپول میترسه و حالا دکتر آروم آروم داره آمپول رو بهش تزریق میکنه و پسر هرلحظه بیشتر به عمق دردی که داشته اعتقاد پیدا میکنه !
این آمپول هرلحظه درد بیشتری پیدا میکرد تا اینکه سهون هم دهن باز کرد ...
-برای بعضیا شاید واقعی باشه  شاید تو هم دچار عشق در نگاه اول شده باشی تاحالا ... اما همیشه عشقی که به مرور زمان بوجود میاد عمیق تره به هر حال هرجور که باشه عشقه و عشق دیدنی نیس !
-پس اگر قابل دیدن نیست واقعی هم *سکسکه کرد* نیست... توعم اگه... یروز عاشق شدی ...مطمئن شو که عشقِ یارو رو ببینی ...
سهون بی هوا سیلی ای به چان زد ... با بغض گفت :
-درد داشت ؟! آره ؟!
از جوابش مطمئن بود چون وقتی که زد ، چان دستش رو روی صورت خودش کشید !
چان با همون حالت مست و دیوونش لباشو بیرون داد که مثلا ناراحت بنظر بیاد...
-آره.‌‌... داشت ...
سهون هم بلافاصله پرسید
-درد رو دیدی ؟!
-واه ... خب نه ...
-حسش کردی ؟!
چان با کمی مکث جواب داد
-مگه جز حس کردن کار دیگه ام میتونم بکنم ؟!
-درد رو ندیدی اما حسش کردی. عشق هم همینطوریه ! مثلِ خداس ! خدارو نمیبینی اما کم کم وجودشو حس میکنی ! عشق رو ... قرار نیس ببینی یا باورش کنی .خودش ناخودآگاه جزوی از باور هات میشه... خودش حس میشه و کل وجودتو میگیره. وقتی دردت بگیره چیکار میکنی ؟!
چان خواست جواب بده که سهون ادامه داد
-پماد میزنی یا قرص میخوری ... درسته ؟! اما وقتی عاشق بشی قرصت میشه لب های اون آدم و پمادت میشه نوازش کسی که عاشقشی...
چان انگار هیچی از حرفای سهون نفهمیده بود چون فقط هر هر میخندید و بالش رو بغل میکرد. اما حافظه ی چان بعد از مستی خوب بودو احتمالا همه چیز یادش بود ولی سهون احساس ناراحتی شدیدی میکرد بطوری که هرلحظه میخواست اشکاشو جاری کنه و دلیلش رو نمیدونست... از کِی تاحالا اینقدر خوب معنی واژه عشق رو میدونست ؟ ناگهان چان سهون رو برخلافِ انتظارش تو بغل خودش کشید !
-سهونااااا ...چرا ناراحتی ؟! مگه هیونگت مُرده ؟! نترس هیونگت تا آخرش مراقبته! میدونم دلت برای عشقی که مادر پدرت بهت میدادن تنگ شده و الان داری گریه میکنی !
سهون دستی به پلکاش کشید . واقعا داشت گریه میکرد...
-اما هیونگت قول میده عشق بیشتری بهت بده تا کمتر احساس درد کنی.
سهون واقعا به مادر و پدرش توی این لحظه فکر نکرده بود و چان چقدر راحت دردِ سهون رو به والدینش ربط داد . اما الان کم کم داشت دلش براشون تنگ میشد ... همون آدمایی که توی سن کم ولش کردن و رفتن .
چان همین الانم خیلی مراقب سهون بود و درواقع سهون احساس میکرد این انتظاراتِ خودشن که خیلی بالا رفتن . عذاب وجدان داشت ... قفسه سینش بخاطر هق هقایی که حالا داشت تو بغل چان میکرد، بالا و پایین میرفت . فردای اونروز چان خیلی عادی برخورد میکرد. حتی وقتی از خواب بیدار شد و سهون رو توی بغل خودش دید عکس العملی نداشت. یسری چرت و پرت با عنوانِ صبحانه خورد و رفت پیِ  بازیش . اینروزا لوهان خوشحال تر بود..ازونجایی که خیلی راحت مراحلش بالا میرفتن و سلاح های بیشتری میگرفت و چان حالا که کاراکتر بیون بانیش آپدیت شده بود احساس رضایت بیشتری میکرد! اما از وقتی بیدار شده بود ذهنش درگیر سوالِ بی ربطِ خودش و جواب دردناک سهون بود .. قطعا عشق به پدر و مادر عشقی نبود که بخوای اونطوری راجبش حرف بزنی البته چان از پدر و مادرش عشقی دریافت نکرده بود که حالا بخواد نظر بده . پدری که کلا بفکر کارهای شرکتشه و مادری که خیلی وقته ترکش کرده. ناراحتی سهون قابل درک نبود انگار داشت راجب زخمی حرف میزد که خیلی وقته درگیرشه . متوجه رد شدنِ سهون از کنار خودش شد .  بی سلام و صبح بخیر سوالِ توی ذهنشو مطرح کرد!
-چرا جدیدا اینقدر حساس شدی ؟!
سهون تو جاش خشکش زد !
-نکنه عاشق شدی ؟
'یعنی حرفای دیشبمو یادش مونده ؟! لعنت بهت اوه سهون ... چرا اون حرفارو زدی؟'
دستای سهون به لرزش افتاد  نمیدونست چی داره میگه فقط کلمات رو جاری میکرد و بی ربط کنار هم میچید
- تو دیشب ازم سوال کردی... یه سوال بی ربط... منم جوابتو دادم . حالا منم میخوام یه سوال بی ربط بپرسم .
چان توی هدفونش اعلام کرد که باید بازی رو استپ کنه چون کار داره ! و رو به سهون گفت
-بگو
-به همجنس گرا ها باور داری ؟
چان فکر کرد 'واقعا هم بی ربط بود این سوال'
-معلومه که قبولشون دارم احمق ! مگه اونا آدم نیستن ؟
سهون در جواب "باشه" ای گفت و تواست برع که حرف چان متوقفش کرد
-من یه رازی در رابطه با سوالت دارم .. اگه بگی عاشق کی شدی بهت رازمو میگم
سهون خیلی سریع تکذیب کرد
-من عاشق نشدم
-تو باختی ! خیلی سریع جواب دادی... داری دروغ میگی !
طبق معمول دستش جلوی چان رو شده بود
-اول تو بگو
-مطمئنی آدم رازداری هستی ؟!
-هستم
-من بای ام (یعنی هم به جنس مرد و هم به زن گرایش دارم... فقط برای کسایی که اولین باره فیک میخونن توضیح دادم)
سهون متوجه چان نشد چون استرس اینکه چطوری باید بگه عاشق کی شده ، تموم وجودشو گرفته بود تا اینکه با خودش اومد
-تو بای ای...؟! واقعا ؟!
-خب آره.. چیز عادی ایه
-تو قرار بود یه راز بگی ... نه چیزی که همه میدونن !
-مهم اینه که تو نمیدونستی
-مهم اینه که...
-عاشق لوهان شدی ؟!
سهون تو دلش گفت 'پشمااام...' اما باز هم سریع عکس العمل نشون داد
-آره عاشق لوهان شدم !
چان متوجه شد سهون باز هم سریع جواب داده ‌.. پس داشت دروغ میگفت و سهون کسی نیس که بخاطر عشق در نگاه اول گریه کنه
-خوبه... به همدیگه میاین ..
'برو بابا ...'
سهون کم کم داشت به این فکر میکرد که باید چان رو فراموش کنه ! اون براش فقط یه برادره  ' آره سهونا خودتو درست کن ... عشقت اشتباست ...'
×××××××××

وقتی از حموم اومد کریس و چان رو روی مبل دید که باهم حرف میزدن .. صدای چان ...
- کریس! بنظرم سهون اوضاع خوبی نداره ...
-چرا ؟! بنظر که خوبه
-عاشق شده ... عاشق یه آدم اشتباه
-اون که دختری رو نمیشناسه ! باز به حس ششم مسخرت ایمان آوردی ؟!
-اون عاشق هر کسی نشده ... عاشق من شده احمق‌‌‌... کمکش کن فراموشم کنه .. نمیتونم بهش آسیب بزنم

symphony of darknessWhere stories live. Discover now