Chapter 1

279 28 30
                                    

1

"هی هی داری چیکار میکنی ارومتر اون داخل وسایل شکننده هست"

نایل چشماش رو توی کاسه چرخوند و ارومتر جبعه هارو توی سالن گذاشت که قرار بود پذیراییشون باشه

"گاد هلپ می چقدر غر میزنی لویی مطمئن باش اونقدری بزرگ شدم بتونم دوتا جبعه رو جابه‌جا کنم حالا هم زنگ بزن دوتا پیتزا بیارن"

"اولا هر چی نباشه یه سال ازت بزرگ ترم دوما خودمم گشنمه الان زنگ میزنم ولی اول باید این جبعه هارو از توی کامیون خالی کنیم"

کامیون خالی شد و رفت نایل نفس نفس میزد و روی زانوهاش خم شده بود لویی هم با دستمال کاغذی عرقی که پیشونیش کرده بود رو خشک کرد

"حالا نوبته پیتزاس"

لویی پوکر به نایل نگا کرد و موبایلش رو دراورد تا زنگ بزنه در این فاصله نایل متوجه نگاهای عجیب رهگذرها بهشون شد

جوری که هر کس اونا میدید با بهت بهشون نگا میکرد انگار چه چیز عجیبی دیدن

"میگم لویی..!؟"

"با پنیز اضافه اره ممنونم....هوم؟!"

"من شبیه دیوونه‌هام...؟!"

"نه نایل تو فقط زیادی دیوونه میزنی"

"خفه شو تومو"

لویی خندید و رفت داخل نایل یه بار دیگه اطراف رو چک کرد که وسیله‌ای جا ننداخته باشن و رفت داخل

"اول پیتزامون رو میخوریم و بعدش شروع میکنیم به تمیز کردن اطراف اونقدرا هم بزرگ نیست زود تموم میشه"

لویی گفت و همونجا روی زمین نشست

"بزرگ نیست زیاد ولی قیمتش خیلی کمتر از اونی بود که فکر میکردیم"

"شانس اوردیم...."

صدای در اومد و نایل رفت تا پول پیتزا رو حساب کنه لویی یه پتو دراورد تا روش بشینن و غذا بخورن

"اولین غذامون توی خونه‌ی خودمون"

لویی به ذوق کردن نایل خندید و بیخیال پیتزاش رو گاز زد

───────────────

تقریبا همه چی تمیز شده بود و خونه با وسایلش مرتب شده بود نایل در حال درست کردن ماکارونی بود و لویی اتاقشون رو مرتب میکرد

اون خونه یه اتاق خواب بیشتر نداشت و یه اتاق کوچولو که چنتا پله میخورد برسی بهش تا وسایل اضافه رو اونجا بزارن

ChooseWhere stories live. Discover now