3"señorita"

360 104 463
                                    

اول وت بدین خرابا :"

از لای در نیمه باز به آرومی وارد اتاق شد و روی تخت نشست به چهره ی غرق در خواب فرشته ی رو به روش خیره شد

آفتاب از بین موهای طلاییش رد میشد و روی صورتش لم میداد

انقدر زیبا بود که اگه روزی خورشید به پایان خودش می رسید میتونست به جاش همه ی دنیا رو روشن کنه

از فرصت استفاده کرد تا به جای همه ی زمان هایی که نگاهشو ازش دزدیده نگاهش کنه

پلک هاش کمی تکون خورد و دو تیله ی آبی از بین انبوهی از مژه ها قابل دیدن بود

به محض دیدن‌ چشم های باز رو به روش صورتشو اونور کرد و با لکنت گفت

+ببخشید نمیخواستم بیدارت کنم من فقط داشتم رد میشدم دیدم که پتو از روت کنار رفته و من فقط ...

زن با لبخند پتو رو کنار زد و نشست روی تخت
دستشو روی شونه ی پسر گذاشت و گفت

-الکساندر هیچ اشکالی نداره که فرزند بخواد به دیدن مادرش بیاد در واقع تنها کسایی که برای دیدنشون نیازی به دلیل نیست والدین و کسیه که قلبتو بهش دادی

لبخند تلخی زد و موهاشو تو صورتش ریخت که چهره اش تا حد ممکن پنهان بشه صورتشو برگردوند

+پس من باید همه رو با وقت قبلی ببینم چون هیچکس نیست که بدون دلیل منو بخواد ببینه

-تو پدر و مادر داری الک

+وقتی مادر خودت باشه نه یه مادری که عاریه اس من هر بار که میخوام بهت نزدیک شم حس میکنم به مال یه نفر دیگه دستبرد میزنم
هربار که میگی دوستم داری قبل از اینکه قلبم از شادی لبریز شه حس نفرت انگیز ترحم دور تک تک سلول های مغزم میپیچه و صدایی تو گوشم داد میزنه تو فقط یه بچه یتیمی که زن صاحبخونه ات بهش پناه داده نه بیشتر

مرلین سرشو تکون داد و گفت

+برای اینکه بچه ی من باشی حتما لازم نیست خون من تو رگ هات باشه
الک وقتی اولین بار صدام کردی مامان بخشی از قلب منو مال خودت کردی

لبخند پژمرده ای زد و ادامه داد

مگه من به غیر از تو و رزالین کی رو دارم
مگه به غیر از خوشبختی شماها چه آرزویی دارم؟

الک بغضشو قورت داد و ابروهاشو بالا داد و گفت

"این حرفا باعث نمیشن که من مامان صدات کنم مرلین"

هر دوشون بعد از این حرف خندیدن ولی پشت پلک های داغشون میدونست که هر کلمه از این جمله انقدر تلخ و غم انگیز بود که میشد برای هر کدوم ساعت ها تو بغل هم گریه کنن ولی از یه جایی به بعد چون نای گریه کردن هم نمیمونه فقط میخندی

میخندی و پشت خنده بغضتو قورت میدی به اضافه ی خیلی از حرفا و اعتراضا و داد های کر کننده ای که هیچ وقت به گوش دنیا نرسید

remember me [L.S]Where stories live. Discover now