1:
صدای موسیقی زمین رو به لرزه در اورده بود؛ هرزه های 'نومد' (منظور شرکت nomed)دور میله هایی که براشون گذاشته بودن میچرخیدن و حرکات زننده شون رو به بهترین نحو ایفا میکردن.
همشون توی نقششون فرو رفته بودن و با جسم خودشون و روح دیگه ای رفتارهای هرز انجام میدادن.
این یک حقیقت بود، اونها برای شرکت قابل دار هستن و خودشون بهتراز هرکسی میدونن اگر کاری رو که باید نکنن چی انتظارشون رو میکشه.
از کمپانی های سرگرمی دعوت شده بود تا محفلشون گرم تراز اینی که هست بشه، البته غیرقابل انکار که همه اینا نمایشی بیش نیست تا تانگ ها رئسای کمپانی هارو تحت تاثیر قرار بدن.
کی میدونه بعد از Hwhyکدوم کمپانی قربانی تانگ ها میشه؟!
از کنار استیج پایین پرید و همون لحظه کفش پاشنه بلندش رو کند و دستش گرفت
از یک طرف فکرش پیش پسر کوچولوی نازش بود که الان یقینا خوابیده و شاید نه و از طرفی هم برای بد قولی نامجون ناراحته و ته ته قلبش با اینکه میدونه حق باهاش نیست اما بازم امید داره که حق با خودش باشه .
طی مسیری که باید عبور میکرد چندین بار دستمالی شد اما لبشو محکم گاز گرفت که خطایی ازش سر نزنه به خصوص الان که مین چو کی مثل عقاب داره انالیزش میکنه تا با کوچکترین اشتباه بکشوندش دفتر خودش و افکار مریضش رو عملی کنه؛ در هر حال اون کسیه که فکر میکنه سان میتونه بهتر از یک جنده یک شبه رفتار کنه و از زن خودش بهتر عمل کنه .
هرچقدر دورتر میشد صدا هم کمتر میشد و بادیگارد شرکت از پشت بهش سیخونک میزد که کجا بره .
جلوی اتاق146ایستاد و با کارتش در رو باز کرد، در رو باز نگه داشت تا سان بره داخل و این روشن بود که تا صبح قرار اونجا باشه و اونجا وقتش رو بگذرونه .
رفت داخل و در پشتش بسته شد. اطراف رو نگاه کرد، کل اتاق با نوری که از بیرون میومد روشن شده بود اما نه خیلی .
" بیا نزدیک "
قلبش تندتر زد ولی ظاهرش رو حفظ کرد، مهم ترین کار امروزش این بود که مشتری امروزش رو ثبت کنه و فقط کافی بود توی چشمهاش نگاه کنه تا لنز کار خودش رو بکنه.
قدم های محکم برداشت و روبه روی مردی که ازش دو وجب بلندتر بود ایستاد، حالا به وضوح میتونست اون رو ببینه.
فکش خوش تراش بود و لب های برجسته و رنگ داری داشت، قبل از این که فرصت دیدن چشمهاش فراهم بشه توسط اون چرخونده شد و به جلو هل داده شد ؛ حالا بین شونه های پهن اون مرد و دیوار قرار گرفته بود.
هنوز نتونسته بود به چشمهاش خیره بشه و از الان برجستگی توی شلوار اون رو حس میکرد که به باسنش فشرده میشد، یک آه اروم کشید و خودش رو بیشتر به اون مرد چسبوند.
YOU ARE READING
Half of me
Fanfiction" به من تکیه کن، بهت قول میدم دیگه سردت نشه" _من بهت تکیه کردم اما خیلی سردم شد. میدونستم سردم میشه و دونسته برای تو زندگی دادم