یه سان نامجون رو به اغوش کشید و خیالش راحت شد
" اوپا ؛ نزدیک بود بهت اسیب بزنم "
ازش فاصله گرفت با دهن بسته خندیدو موهای آشفته یه سان رو بهم ریخته تر کرد
" تو هیچوقت به من اسیب نمیزنی "
اون دستای نامجون رو گرفت و فاصله شونو کم کرد تا بغلش کنه، آه خدا چقدر که دلش برای این سینه گرم و امن تنگ شده بود
نامجون موهاشو ناز میکرد و سعی میکرد یک نظمی بهشون بده ولی فایده نداشت، حالا که خونده بود توی مغز یه سان چی میگذره خودش جوابشو داد قبل از اینکه بپرسه ' چرا بیدارم نکردی'
" خیلی ناز خواب بودی،ضمنا به نظر خسته می اومدی برای همین هائوهائو رو که بیدار شده بود و گریه میکرد رو بردم حیاط پشتی تا باهم گل بکاریم کلی ریشه گل اوردم! و بعدش اومدم یکم قهوه بردارم و برگردم پیش هائو هرچند گاردها بیرون مراقب هستن ....."
با دست خالیش روی گونه یه سان انگشت شصتش رو کشیدو برای بوسیدن گونه ش خم شد که صدایی متوقفشون کرد.
" سامچون سامچون من یه گل کاش.."
هائو هائو بدو بدو داشت می اومد سمت اشپز خونه،یه سان سریع خم شد و اسلحه رو گزاشت پشت شلوارش
" اخ جونمی، مامانی پاشدی؟ توام میای بریم گل بکاریم؟اونا خیلی خوشگلن"
رون یه سان رو محکم چسبیده بود وبلند بلند جیغ جیغ میکرد
" تو با سامچون نامجون برو یکم بعد منم میام"
هائوهائو یک کوچولوی کوچولو ناراحت شدولی حرف مامانشوگوش کرد و دست نامجون رو گرفت
" توی حیاط میبینمت"
با اون لبخندی که چالش رو نمایان میکرد چشمک زد و رفت.
یه سان خندید و اسلحه رو خلاص کرد و گذاشتش زیر بالشش دوباره، کی از اینده خبر داره!!صورتش روشست و کارای روزمره رو انجام داد و موهایی که حالا شونه شدن رو بالای سرش دایره کرد
از قهوه داغ برای خودش ریخت و سمت حیاط رفت،
همین که در رو بازکرد طراوت بیرون سرحالش کرد" واو "
این تنها چیزی بود که با دیدن صحنه جلوش میتونست بگه،
حیاط پر شده بود از یک عالم گل های رز سفید و قرمز
YOU ARE READING
Half of me
Fanfiction" به من تکیه کن، بهت قول میدم دیگه سردت نشه" _من بهت تکیه کردم اما خیلی سردم شد. میدونستم سردم میشه و دونسته برای تو زندگی دادم