بوسه بوسه بوسه👄

45 10 2
                                    


یه سان نامجون رو به اغوش کشید و خیالش راحت شد

" اوپا ؛ نزدیک بود بهت اسیب بزنم "

ازش فاصله گرفت با دهن بسته خندیدو موهای آشفته یه سان رو بهم ریخته تر کرد

" تو هیچوقت به من اسیب نمیزنی "

اون دستای نامجون رو گرفت و فاصله شونو کم کرد تا بغلش کنه، آه خدا چقدر که دلش برای این سینه گرم و امن تنگ شده بود

نامجون موهاشو ناز میکرد و سعی میکرد یک نظمی بهشون بده ولی فایده نداشت، حالا که خونده بود توی مغز یه سان چی میگذره خودش جوابشو داد قبل از اینکه بپرسه ' چرا بیدارم نکردی'

" خیلی ناز خواب بودی،ضمنا به نظر خسته می اومدی برای همین هائوهائو رو که بیدار شده بود و گریه میکرد رو بردم حیاط پشتی تا باهم گل بکاریم کلی ریشه گل اوردم! و بعدش اومدم یکم قهوه بردارم و برگردم پیش هائو هرچند گاردها بیرون مراقب هستن ....."

با دست خالیش روی گونه یه سان انگشت شصتش رو کشیدو برای بوسیدن گونه ش خم شد که صدایی متوقفشون کرد.

" سامچون سامچون من یه گل کاش.."

هائو هائو بدو بدو داشت می اومد سمت اشپز خونه،یه سان سریع خم شد و اسلحه رو گزاشت پشت شلوارش

" اخ جونمی، مامانی پاشدی؟ توام میای بریم گل بکاریم؟اونا خیلی خوشگلن"

رون یه سان رو محکم چسبیده بود وبلند بلند جیغ جیغ میکرد

" تو با سامچون نامجون برو یکم بعد منم میام"

هائوهائو یک کوچولوی کوچولو ناراحت شدولی حرف مامانشوگوش کرد و دست نامجون رو گرفت

" توی حیاط میبینمت"

با اون لبخندی که چالش رو نمایان میکرد چشمک زد و رفت.
یه سان خندید و اسلحه رو خلاص کرد و گذاشتش زیر بالشش دوباره، کی از اینده خبر داره!!

صورتش روشست و کارای روزمره رو انجام داد و موهایی که حالا شونه شدن رو بالای سرش دایره کرد

از قهوه داغ برای خودش ریخت و سمت حیاط رفت،
همین که در رو بازکرد طراوت بیرون سرحالش کرد

" واو "

این تنها چیزی بود که با دیدن صحنه جلوش میتونست بگه،
حیاط پر شده بود از یک عالم گل های رز سفید و قرمز

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 22, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Half of meWhere stories live. Discover now