از همین الان هاله شیطانی دورمو گرفته میگه شرط ووت بزار
پس بعدی 10 تا
💞💞💞💞💞💞💞💞
"جلسه کنسل شد"
این که چقدر موفقم و مردم به خاطر حرفه و شهرتم به من احترام میزارن واقعا خسته کنندس .
از این بدتر که اطرافیانم بهم میگن چرا دوست دختر نداری حتی بعضی هاشون برام آستین بالا میزنن که دخترخودشون رو برام بگیرن، و این دیگه داره دیونم میکنه .
اونا حتی میدونن که من از دخترها خوشم نمی یاد منم همشون رو از دم رد میکنم چون اونا اصلا به تیپ من نمیخورن .بعد بدون اینکه شوکه بشن، پیشنهاد می دن که با پسرشون ازدواج کنم.
خوشبختانه به هیچ کدومشون علاقه ندارم من همین طوری هم اوکیم. منو و گربم شیاومی. دوست داشتم اسمشو به چینی بزارم چون اسم های کره ای اصلا بهش نمی خورد حداقل به نظر من اینطوریه .
از اتاق کارم خارج شدم گذاشتم که منشیم استراحت کنه وقتی که داشتم از راهرو به طرف اسانسور میرفتم تمام کارکنان و پرسنل بهم احترام گزاشتن .
میدونم براتون مهم نیس ولی من مدیرعامل بزرگترین برند کفش در سراسر جهان صاحب یه برند با لباس های مختلفم و طوری که تموم سهام هاشون رو خریدم
به طبقه همکف که پارکینگ درش قرار داشت وارد شدم . راننده ندارم چون خیلی خسته کنندس اگه نتونی خودت ماشین گرونت رو برونی . سوار ماشین شدم و از پارکینگ خارج شدم. راه خونه که از یه پارک میگذشت رو در پیش گرفتم. شلوغی توی پارک و صدای خنده و کف زدنای مردم از دور شنیده میشه و بعضی وقتا احساس میکنی که باید از ماشین پیاده بشی یه نگاه بندازی .
اهی کشیدم و تسلیم شدم چون از این نوع احساس متنفرم. به دنبال یه جای پارک گشتم ماشین رو خاموش کردم و قبل از خارج شدن دنبال گوشیم گشتم . خیلی شلوغ بود این جای شلوغ واقعا برام سخت بود . نزدیک تر رفتم یک نفر از وسط اون شلوغی داشت میخوند . یه خوانندس؟
این مردم اگر کسی که داشت می خوند جذاب نبود ، اینطوری جمع نمی شدن؟
از بین مردم به طرف خواننده رفتم خوبیش اینه که قدم بلند بود تونستم به راحتی از بین مردم عبور کنم . وقتی که یه پسر دیدم که داشت میخوند وایسادم . بدون هیچ حرکتی بهش نگاه کردم فکر کردم برای اولین بار فردی را با تمام وجودم میخوام کسی که برای اولین بار در زندگیم باشه .
(بکهیون)
وقتی که داشتم اخرین بخش رو میخوندم که یک مرد خوشتیپ به من نزدیک شد . تعجب کردم که نکنه کاری کنه واسه همین اصلا نفهیدم چی شد که متن از یادم رفت اون دقیقا جلوم بود.
"آ هی " با نفس نفس گفتم که اون مچم رو گرفت و منو کشید سمت شلوغی . همه مردم شروع کردن یه فریاد زدن میخواستم برگردم ولی نتونستم.
"هی وایسا تو کی هستی ؟" وقتی داشت منو از پشتش میکشید پرسیدم. وایستاد و با صورت به پشتش خوردم . بهم نگا کرد زیبا ترین چهره ای بود که تا به حال دیده بودم .
اون قد بلند و خوشتیپ بود میتونم اینارو از چهره و بوش بگم .
یه ماشین اسپرت مشکی رو جلوم دیدم قبل از این عکس العملی نشون بدم .
"سوار شو." با اشاره سرش بهم گفت .
"چرا باید سوار شم ؟" ابرو هاش بهم گره خورد فهمیدم که می خواد با این کار بهم هشدار بده ، برای همین پرسیدم :
" من هنوز نمیدونم که تو کی هستی، تو هنوز ازم میخوای که سوار بشم...." همون طوری که داشتم اینارو میگفتم، عقب رفتم که دوباره مچم رو گرفت .
"میخوای منو بشناسی ؟ همین چند دقیقه پیش ازم پرسیدی کی ام ولی هنوزم نمیخوای باهام بیای " با یه پوزخند به من نزدیک شد .
فهمیدم که من قدم بلند نیست چون سرم تا چونه اون میرسید.طبیعی چون من فقط ۱۶ سالمه .
"ه-هی اقا می خوای با من چی کار کنی؟" وقتی داشتم میپرسیدم یه افسر پلیس رو دیدم که اون طرفِ پارکینگ داشت راه میرفت .فکر کردم که میتونم ازش کمک بگیرم .
"ببخشید اقاااااا "خوشبختانه به طرفمون اومد .
" ولم کن "
" تو...." با عصبانیت گفت .
وقتی داشتم به افسر نگاه میکردم ، چونم بین انگشتای کشیدش گیر افتاد.
"میبوسمت " چشمام گرد شد.
میخواستم خودم رو عقب بکشم که دیر شده بود....
تقلا کردم ولی باعث می شد اون منو سفت تر بجسپه . به افسر نگاه کردم اما اون رفته بود وایسا ... شاید فک کرده بود که ما زوجیم و مارو نادیده گرفت .
"اه بسه دیگه " دستش رو کنار زدم که اون درِ ماشین رو باز کرد .
"چرا منو بوسیدی!؟" بدون اینکه جوابمو بده بازوی چپم رو گرفت .
"چون تو اون نگهبان رو صدا زدی." با اخم گفت .
"هی هی من نمیخوام با تو بیا....."
"ولی من میخوام "
"یا...." من تقلا میکردم ولی اون منو ناگهانی هول داد با پشت افتادم تو ماشین که سرم به چیزی برخورد کرد.
"چرا...." قبل از این چشام سیاهی بره گفتم.
أنت تقرأ
Chanbaek: This is Byun Baekhyun
أدب الهواةپارک چانیول، تاجر موفق 25 ساله، میبینه پارکی که همیشه از کنارش میگذشت ، شلوغ شده یه روز معمولی از کنار همون پارک که معمولا میرفت، رد شد و همون شلوقیه همیشگی رو دید دفعات زیادی از اونجا رد شده بود، ولی هیچوقت جرعت نداشت بره تو ببینه چیه؟ یا شایدم کی...