دیگر گمت نمیکنم !
دنیا پر از آدمهایی است که همدیگر را گم کردهاند ؛
ولی من دیگر گمت نمیکنمهرگز پیدا نکردنَت ، ترسی از آن ابتدا بود
ترس هایی که تبدیل به زیباترین شکوفه هایی شد که در دلم روییدند !زیبا ترین پروانه هایی که با هربار "دوسَت دارم" آن ها را بیدار میکرد و از شکوفه ای به شکوفه دیگر آن ها را وادار به مهاجرت میکرد.
زیباترین شکوفه ها در دل من بودند و زیباترین های جهان در تو !
زیباترین سمفونی صدایت بود.
و زیباترین نسیم نفس هایت بود.
و زیباترین حس،لمس من با دستانت بود.
امّا...
زیباترین من ، چقدر سخت میگذرد....از همان اول سخت میگذشت...
ترس از دست دادنَت از همان اول در دلم میچرخید.
ترسناک ترین حس ها در زیباترین حالت ها هم وجود دارند.و این به حقیقت پیوست که...
عشق های سخت جایشان را به عشق های آسوده دل داده اند.
موضوعی که هربار در کتابچه ها کتاب ها میخواندم
همانند رویایی بود برایم...جالب است اما برایم زیبا بود که دیوانهوار عشق بورزی اما با تمام سختی های دربرابرش بجنگی
تا وقتی تورا دیدم !...عشق سخت را معنایش را میفهمیم؟
یا فقط عشق را سخت مینامیم؟!
از آن ها که صبح چشمانت را باز کنی و دلبرت روبه رویت باشد
یا از آن ها که در غم و اندوه به آغوشش پناه بیاری
در شادی ها طعم لبانش ماندگار ترین خاطره باشد
از این ها نه!از آن ها که نه صدایش
نه نفس هایش
نه حس لمسش
هیچکدام را تا به حال از نزدیک لمس نکرده باشی...-از آن ها که همیشه دلتنگ باشی...-
YOU ARE READING
SoFarFromTheStars!
Short Storyشوق شمُردن ذوق ها تاب نمی آورد همین یک خاطره کافی است تا رنگ عمیق خاکستری ،خورشید شود.