من زندگی بدون تورا بلد نیستم.
بی تو فقط روز ها میگذرند و من بی توجه به همه کس و همه چیز فقط در انتظار تو نشسته ام.هیچکس نمیداند
که من از یادت نمیکاهم
و تا به هرجا چشم انتظار تو خواهم ماند.آخر داستان همیشگی روز ما با آرزوی دیدن و در آغوش گرفتنت به پایان میرسد.
در نیمه شب
به ستارهمان زُل میزنیم و همدیگر را آرزو میکنیم!-حتی آسمان هم محتاج بودن مارا فهمیدهاست-!
دیداری متفاوت را نیاز دارم.
تا بتوانم اینبار در چشمانت نگاه کنم
دستانت را بگیرم
زیر همین آسمان که بالاخره مارا بهم رسانده
لب بزنم و بگویم
زیبای من
میدانم خیلی سخت گذشت
همه را زیر همین آسمان رها کنیم
تا من به تو با خیال آسوده بگویم
"دوسَت دارم"
ESTÁS LEYENDO
SoFarFromTheStars!
Historia Cortaشوق شمُردن ذوق ها تاب نمی آورد همین یک خاطره کافی است تا رنگ عمیق خاکستری ،خورشید شود.