|رویای تو!|

31 3 9
                                    

از خیابان های شهر میگذرم در تنهاییم دستان تو را میگیرم و طوری وانمود میکنم که چقدر زندگی آسان میگذرد

درست است
زندگی با رویای بودنت "آسان‌تر" میگذرد.

و این فقط در رویای من است
در ذهن و روح من است نه بیشتر و نه کمتر
چون...
هیچکس تورا نمیشناسد‌.
درباره‌ات به آن ها نگفته‌ام
اما آیا کسی میداند در دلم چه میگذرد؟!
در چشمانم میبینند که از تو لبریز شده‌ام؟!
در کلماتم‌ میبینند که چگونه در ذهنم گاه و بی‌گاه میگذری؟!
میتوانم عطرِ عشقت را پنهان نگه دارم؟!

آیا همه فهمیده‌اند که
نام تو از آنِ تمام نام های شهر شده‌است.
وقتی با رویایت زندگی میکنم
و برای صدا کردن این شهر ، نام تو سر زبانم است.

اما به سختی اش می ارزد...
آنجا که قرار باشد با شوق به آغوشت پناه بیاورم
و طوری از تمام این‌ها برایت گله کنم که گویا دیگر قرار نیست اتفاق بیوفتد و آن زمان های سخت فقط برای یه دوره گرچه طولانی بود که حالا به پایان رسیده است.

امّا...
این برایمان یک همیشگی شده است که
به دنبال یک واقعه باشیم
از جنس آغوش یکدیگر...


SoFarFromTheStars!Where stories live. Discover now