PART2
[فراموشی]ººººººººººº
نور مهتابی خیلی خشن به چشمام می تابه...واقعا دردناکه... به سختی سعی میکنم چشم هام رو باز کنم... صداهای نامفهومی رو میشنوم ولی از هیچکدومشون سردر نمیارم...
حس میکنم اون نور کنار رفته و بالاخره به سختی چشم هام رو کمی باز میکنم...
اون صداها کم کم واضح تر میشن...+بالاخره بیدار شد
+زودباش دکتر رو خبر کن!
+فک کردم مُردی!
+وای...عزیزمو صدای گریه زنی رو میشنوم... سعی میکنم چشمهام رو کامل باز کنم و تکون بخورم... ولی حس میکنم بدنم سنگین شده...
تموم بدنم درد میکنه بخصوص دست چپم...
وقتی بالاخره چشمهام رو کامل باز میکنم میتونم چهره چند نفر رو ببینم که دورم کردن...
من دراز کشیدم و اونا ایستادن... یه ملحفه سفید رومه با یه اتاق که دیواراش سفیده و لباس سفید... همه چی اینجا سفیده!
سعی میکنم دست راستم رو حرکت بدم اما هزارجور میله و لوله و کوفت و زهرمار بهم چسبیده...
+خدایا شکرت اون زندست!
زنی که کنار وایساده با هیجان میگه و بعدش میزنه زیر گریه.
چه اتفاقی برام افتاده؟
حس خالی بودن میکنم!به اون زن نگاه میکنم...
اون موهای سیاه براق داره با چشمای درشت مشکی...سرحال بنظر نمیرسه...
حس کردم که یکی دستمو گرفت...
آره خودشه همون زن...+چه خوبه که زنده ای عزیزم... ما... ما واقعا خیلی نگرانت بودیم!
ما دیگه کیه؟
اون چی داره میگه؟من کلی سوال دارم اما فقط سکوت کردم و هیچی نمیگم...
احساس میکنم قدرت تکلم ام رو از دست دادم...یه مرد میانسال دستشو دور اون زن حلقه میکنه و با لبخند نگام میکنه...
چرا من هیچکدومشونو نمیشناسم؟!
لعنتی من چمه؟
صبر کن ببینم من حتی خودمم نمیشناسم!دکتر با کت سفیدش همراه یه پسر جوون وارد اتاق میشن...
کم کم داره از این رنگ بدم میاد!
اون بنظر خیلی سرخوش میاد...
+خوش اومدی قهرمان!
اون میگه و با لبخند مسخرش نگام میکنه...
بعد نموداری رو از پایین تختم برمیداره و میپرسه:
+روبراهی؟وات د فاک؟
اون کوره یا چی؟
از یکی مثل من میپرسه روبراهی؟
البته که نیستم!
دوست دارم داد بزنم و بگم:
حس میکنم با کامیون از روم رد شدن!اما فقط میپرسم:
-من چرا اینجام؟ اینا دیگه کین؟ چه اتفاقی برام افتاده؟ اصلا... اصلا من کیم؟!
BINABASA MO ANG
L♡VE NEVER GONNA DIE
Romanceژانر💫: عاشقانه-غمگین-روانشناسی-اسمات کاپل ها: ویکوک-نامجین-سُپ-کاپل دختر پسری*-* نویسنده: ROSA_SHS -|میدونی چیه؟ گاهی اوقات به این فکر میکنم که افتادن از پشت بوم بهترین حادثه ای بود که برام اتفاق افتاد!|-