Part 02

661 115 59
                                    

──────✧◈✦◈✧──────

حرف ناشرتموم نشده بود که صدای زنگ گوشیش بلند شد!
نگاهی به اسمی که روی صفحه نقش بسته بود انداخت! "my moon"
ریجکت کرد و نگاهشو به چشمای ناشر دوخت. دوباره گوشی زنگ خورد!
با عذرخواهی از سرجاش بلند شد و به گوشه ی خلوتی رفت..! با صدای معمولی اما پر از عجله ای نالید:
-بله نامجون؟

نامجون؟ ازکی دیگه نمیگفت عشقم ومیگفت نامجون؟ نمیدونست! صدای اون طرف خط ضعیف به گوش میرسید، انگار موبایلش رو
روی اسپیکر گذاشته بود:
-چطوری جین؟ به کارت رسیدی؟

اعصابش نمیکشید مثل ادمای خوشحال وخوشبخت که اتفاقات روزانه شونو برای عشقشون تعریف میکنن، اونم بشینه یه گوشه و مثل پسرای نوجوون با لبخند و صورت گل انداخته، از اتفاقات روزمره اش بگه. بی حوصله بود و نامجون به خوبی میفهمید:
-دفتر انتشاراتم. وسط جلسه بودم اگه کاری نداری برم؟

انگار گوشی از حالت اسپیکر خارج شد وصدای نامجون واضح و نزدیک به گوش میرسید:
-باشه جین! فقط میشه زودتر بیای؟ ماشین رو لازم دارم. داریم با الکس و بقیه میریم جنگل، کلبه! منم برگشتم خونه دارم چمدونمو جمع میکنم. منتظرتم.
قطع کرد! داشت میرفت جنگل؟ با دوستاش؟ پس چرا نگفت داریم میریم جنگل؟ بیا چمدونمونو میبندم؟ چرا همه ی افعالش مفرد بودن؟

نیشخند مسخره ای گوشه ی لبش نشست! مگه الان نباید عصبی میبود و حسادتش تحریک میشد؟ به سمت ناشر برگشت که عمیقا مشغول مطالعه بود! سرفه ی مصلحتی کرد که مرد سرشو بالا گرفت:
-سئوکجین؟ درست تلفظش میکنم؟

جین، نگاهش سرد شده بود. جوری که قلب مرد یخ کرد! فقط با یه تلفن اون دوتا تیله ی شفاف و تیره تبدیل شده بود به کوه یخ.
-میتونید جین صدام کنید!
مرد سرش رو به نشانه ی مثبت تکون داد:
-گرفتم! جین! اینجا توی صفحه ی اول نوشتی"تقدیم به عشق زندگیم کیم نامجون" درسته؟

جین سکوت کرد! چرا همه جا اسم نامجون بود؟

-دوست دخترته؟
صدای مرد بود! ولی دلش نمیخواست جواب بده. به اجبار لب های خشک و به هم چسبیده شو تکون داد:
-دوست پسرمه.
اشتباه حس میکرد؟ یا واقعا نگاه مرد ناشر تغییر کرد و اخم بین ابروهاش نشست؟ قرن بیست و یک نبود مگه؟
نیشخند گوشه ی لبش هرلحظه پررنگ تر میشد. تصمیمشو گرفت! با یک حرکت از جاش بلند شد به سمت میز مرد رفت، فلشش رو از لپ تاپ کشید، توی جیب پالتوش انداخت و سرد زمزمه کرد:
-نمیخوام کتابم رو چاپ کنم. پشیمون شدم! وقت بخیر!

اینقدر زود تمام این کار هارو انجام داد که مرد ناشر حتی فرصت مخالفت هم پیدا نکرد فقط با دهن باز مونده از تعجب، به مسیر رفتن پسر زل زد.

MAYBE IN FUTURE حيث تعيش القصص. اكتشف الآن