Brand My Day

2.6K 256 52
                                    

سوم شخص:
تک تک شخصیتا دارن تو یه غمی فرو میرن وداستان پیچیده شده مگه نه؟ پس بزاریم به عقب برگردیم ما دو شخصیت داشتیم که عاشق شدن اما ایکس غلطیو انتخاب کردن و در اخر برای فراموش کردنشون مجبور به انجام کارایی شدن که از ته قلب نمیخاستن.حالا نوبت اینه که گردونه بچرخه
همون گردونه ای که از اول باعث ملاقات اونا شد
درسته گردونه سرنوشت
دستگیره رو فشار میدیم و فلش میچرخه
و در اخر تیک.... میرسیم به بخش اصلی داستان...
پنج سال بعد:
هودی کرمی رنگشو از تو کمد در اوردو تاش کرد
یکم زیادی لباس برداشته بود... پس
جیمینننن بیا کمکم کننن
این صدای بلند جونگ کوک بود که هیونگ کوتولشو صدا میکرد
جیمین با خستگی با چشای گود افتاده و قرمز در اتاق جونگ کوک باز کرد و پیش بند گل گلی صورتیش تو چارچوب در ظاهر شد
جیمین:چیههههه
جونگ کوک با چشاش استایلشو برسی کرد لب پایینیشو دندون گرفت
جونگ کوک:جووون چ صصکی داشتی چیکار میکردی
جیمین:بی دی اس ام بنظرت با دستکشو پیشبند چیکار میکنن؟
جونگ کوک:نمیدونم.. عام چون وسواس داری دسکش دستت کردی تا نجس نشی؟
جیمین هوفی کشیدو جواب داد:نمیدونم چرا دانشگاه قبولت کرده.... چیکارم داشتی
جونگ کوک تازه یاد کاری میخاست انجام بده افتاد و گفت:هیونگ چمدونم پر شده
جیمین:خاب بمن چه
جونگ کوک:هیووونگگگگگ
جیمین:باشههه بت چمدونمو میدممم
جونگ کوک:عام منظورم این نبود.... ولی باشه
جیمین:بی تربیت... لطف بت نیومده
بعد جلو صورت جونگ کوک دستکششو با حرص کشید
همین امر باعث شد تا دستکش لیمویی خیس محکم به صورت پرنسسی جونگ کوک بخوره
جونگ کوک‌:عااااااای
جیمین:مرض من چه گیری کردم گیر تو افتادمم جکسون دوساعت دیگه میاد من هیچ گهی نخوردم
جونگ کوک:عوووح چر شبی دختر شدی حرص نخور بلوندات سفید میشن
جیمین:باشه شکلات
بعد با یه چشقره صکصی اتاقو ترک کرد
جونگ کوک:هیونگ داریم بر میگردیم کره خوشحال باشش
جیمین با یه بخورش بابا سمت گوشیش رفت
شماره جکسونو گرفتو گوشیو رو گوشش گذاشت به بوق سوم نرسید که جکسون جواب داد
جکسون:چیشده چیم
جیمین:عام جکی دقیقا پرواز کیه
جکسون:بخایم از الان بویم خاب تقریبا سه ساعت
جیمین:عاو فقط تو میتونی الان بیای اینجا یه چمدون اضافه با خودت بیاری؟
جکسون‌:برای جونگ کوک؟
جیمین:هوممم
جکسون:یه ربع دیگه اونجام
جیمین:ممنون
و تلفونو قطع کرد
هنوزم نمیدونم چرا میخاد زندگیشو اینجا ول کنه باما بیاد کره
جیمین با خودش گفت
و دوباره سمت اشپزخونه رفت
دلش برای همه تنگ شده
ولی بیشتر از همه برای جنی
اون دختر الان چارده سالش بود
و به طور فجیحی از لولو تبدیل به هلو شده بود
با یاداوریتماس تصویریاشون خندش گرفت
اینکه بزور چطور خاله رو راضی کرد تا امریکا نره
فقط تا چند ساعت دیگه میدیدش
مادرش چی با اون کاکتوسای پژمردش
یا پدرش که همیشه بوی روزنامه میداد
تک تک هم کلاسیاش... اره باید حتما اون احمقارو واسه یه جمع دعوت میکرد سولگی.هیونا.سومی.رینا.چهیون.بوگوم
همین طور که تک تک به اسمارو رد میکرد
به اون اسم رسید
که طبق گفته های خودش اونو ممنوعه صدا میکرد
دستای لرزیدشو زیر اب برد
سرشو چندبار تکون دادو لبخند زد
دیگه مشکلی نبود اره اون استریت بود و اون وقایع فقط مال بچگیش بود
حتی موقعی که داشت با جنی حرف میزد ازون شنید که اون با یونگی هیونگ ازدواج کرده
پس دیگه مسئله ای نمی موند
اره… لبخند دستپاچه ای زد باید اون کاپل کیوتو دعوت میکرد
اوناعم از دیدنش خوشحال میشدن
ابو بستو پی‌شبندو دستکشاشو در اورد رو اپن گذاشت
چطور قرار بود این جارو فراموش کنه
ولی بالاخره که باید میرفت
با اهی راهی اتاقش شد
ولی قبل از اینکه دستش به دستگیره برسه صدای زنگ بلند شد
جیمین:عی بر پدرت
و با قدم های تند و عصبانی سمت در رفتو در باز کرد
جکسون:هی چیم
جیمین:بیا تو جکی
و کنار رفت تا اون وارد شه جونگ کوک کجاست؟
جکسون پرسید
جیمین:چمد احتمالا داره لباساشو مرتب میکنه دیگه
جکسون:هوووم... چمدونو کجا بزارم
جیمین:بزار کنار میز خودش برش میداره
جکسون:اکی
و بعد از فاصله گرفتن از چمدون رو مبل راحتی مشکی رنگ پرید
جیمین:هنوزم نمیفهمم چرا داری اینجارو ول میکنی
جکسون:بت ک گفتم اینجا دست برادرمه پدرمم بعد از اینکه فهمید شما دارین میرین بم گفت باهاتون بیام اون یکی شعبه تا سه ساعت دیگه مال منه
جیمین:عام خاب.... خونرو چند فروختی
جکسون:با ماشین دو میلیون دلاری دستم اومد
جیمین:عو پسر
جکسون:یپ
جیمین خاست حرف دیگه ای بزنه که در باز شدو جونگ کوک بیرون اومد
جونگ کوک:هیونگ چمدونتو به...
عع جکسون هیونگ
و پرید کنار جکسون رو مبل
جکسون:چطوری کوکی
جونگ کوک:عالی بهتر از این نمیشم قراره خانوادمو ببینم ننعنجیمقت وای جاسازام تو اتاقم... دلم براشون تنگ شده
جکسون:کی جاساز کردی جونگ کوک؟
جیمین:پاستیل خرسی
جونگ کوک:...
جونگ کوک:میخاستم یچیز دارک بگم
جیمین:عام... پاستیل خوناشامی
جونگ کوک:خفه شو
جکسون:اونا اونجا گندیدن
جیمین:با وجود یه عنتر درختی مونث  اتاقش باید پاک سازی شه
جونگ کوک:ععع.. فرض جنی میومد اینجا
جیمین دستشو گذاشت رو قلبش
جیمین:واهای... صلیبم کو
جکسون‌:خیل خوب پاشید بریم
جیمین  سمت اتاق جونگ کوک رفت تا چمدون و وسایل اضافه جونگ کوک برداره
عومد جلو در چمدونو انداخت هوا
و با یک حرکت خشگل باله در هوا معلق شد
در همون لحظه جونگ کوک و جکسون:عوه مای شت
عما چشم های براق چیم یکهو از استایل بوی ویت لاو رفت تو فاز دینجر
و یه ضربه عین عون ببره تو پاندا کونگ فو کار به چمدون زد
دوباره جکسون و جونگ کوک:عوه هولی شت
جکسون:
جکسون:صب کن عون ک داره میاد سمت ما
و در عان واحد جکسون شیجره زد به سمت اپن اشپزخونه
جونگ کوک:وتف
جونگ کوک:نههههههههه
و بوم.....
بالاخره خورد به جونگ کوک
بلافاصله جیمین با پیشبند صورتی گلگلی با طرح اردک داد زد
جیمین:تن لشتو بلند کن وسایلاتو جمع کن پدصگ
جکسون:پروردگارا از ت شکرگزارم ک در زیر سایه توعم عامین یا رب العالمین
جونگ کوک از زیر چمدون:یاد یه هیونگم افتادم ک قبلن یچی بود همین جوری دعا میکرد
بعد چمدونو کنار زدو سرشو اورد بالا
جونگ کوک:اصمش چی بود.... عاها نذر واسه اون یکی هیونگم ک عاشقش بود نذر کرده بود|:
جکسون:
جکسون:کراشمو یافتم
جیمین:نه اون به جین هیونگ رسید
جونگ کوک:اره الان باهمن.... فک کنم
جیمین پیشبند صورتیشو خیلی ناناس تا کردو تو ساکش گذاشت
بعد زیپ عون یکی چمدونی ک جکسون بهشون دادا بودو بست
جیمین:خاب بریم
جونگ کوک:بریمممم
همه سمت در رفتن
جیمین:صب کنید!
جکسونو جونگ کوک اروم سرشونو برگردوندند
جیمین چشاشو ریز کرد
جیمین:نکنه فراموش کردین
جکسون‌ و جونگ کوک:....
جکسون:بیا کوک
و رو به رو هم ایستادن
هردوگارد گرفتن
جیمین:با شمارش منع
3
2
1
جکسون و جونگ کوک:
جکسون و جونگ کوک:استکان نلبکی دختر عینکی پسر شرتکی بشکنو برو بیرون
و جیمین :کار خدته جونگ کوک
جونگ کوک:ععح شت بپر بالا
جیمین:هممم
موقعی ک جونگ کوک جیمینو کول کرد بود جکسون ستا چمدون با خدش میکشید
جکسون:حس معلولارو دارم عح....
.
.
وقتی ک شماره پروازشونو از بلندگو علام کردن جکسون جیمینو  که از دهنش ابشار نیارو جاری بودو بیدار کرد و اهمیتی ب جونگ کوک که شبی پنگوعن که له له میزد تا زودتر راه بیفتن نداد
جیمین:مطمعنی صندلی سه نفرس
جکسون:عارهههه
جونگ کوک:بریم دیگههه شماره چهلو شیششش
و از پله های هواپیما بالا رفت
بالاخره صندلیشونو پیدا کردن و نشستن
جیمین:اک من میخابم بای
و به تولید انبوه اب ادامه داد
در همین حین جونگ کوک با ننه باباش چت میکرد و جکسون اطلاعات رزوی شعبه جدیدی که قرار بود ادره کنه برسی میکرد
چون پرواز طولانی بود مجبور بودن چهارساعت دیگه  باید برای سوخت گیری توقف میکرد و اون موقع میتونست بره و با منشی بار تماس بگیره
جونگ کوک:کی میرسیم
جکسون:شیش ساعت دیگه
جونگ کوک:نهههههه
جکسون:چیه خاب باید تحمل کنی
جونگ کوک:حصلم سر رفته باهام صبت کن
جکسون:اک موضوع بگو
جونگ کوک:نمیدونم عام خاب..... بنظرت الان دارن تو دشویی هواپیما سکس میکنن؟
جکسون:....
جکسون:بزا برم ببینم
و عاروم کمربندشو باز کرد بعد از اطلاع دادن به اون زن کنه به سمت دشویی رفت
دستش به دسگیره نرسیده بود که صدای اه ناله زنو مردیو شنید
جکسون:یاه دوازده معصوم اکسو....
و سمت صندلیش  برگشت
جونگ کوک:چیشد؟چیشد؟
جکسون:بود
جونگ کوک:بووووود؟
جکسون:داد نرن ارهه
جونگ کوک:وای جکی ترخدا پاشو بریم
جکسون:بشین باو
جونگ کوک:جکسونن
جکسون:گفتم نه زشته عع
و جونگ کوک لجوجانه به پای جکسون ضربه زد
جکسون:ریدی به فانتزیم
ناگهان در دشویی باز شدو یه دختر پسر احتمالا چینی کم سنو سال بیرون اومدن
جونگ کوک:عع خوشم نیومد
جکسون اروم خندید
جکسون:همین بود دیگه الان عین عادم بشین
.
اخرای پرواز بود و حالا جکسون جیمین جونگ کوک داشتن درباره فانتزیاشون حرف میزدن
جیمین:برم اونجا واسه شرکت مدلینگ درخواست میدم
جکسون:عو جووون ب ب
جونگ کوک:ن من میرم کنسرته...
حرفش با تکون شدید هواپیما نصفه موند
جونگ کوک:اون چی بود
با چشای درشت ترسیده پرسید
جکسون:ن.. نمیدونم نترسید فک کنم پرنده چیزی رفت تو موتور
جیمینم با چشای درشت تر درحالی ک به بیرون نگاه میکرد لب زد
جیمین:جکسون برادر کص نگو
و دوباره همون لرزش اتفاق افتاد
ولی اینار نه یکبار بلکه متوالی هواپیما  میلرزید
جونگ کوک:ما داریم میمیریمممممم
جونگ کوک بین جیغای مردم  داد زد
جیمین:بنام پدر پسر و روح ال...
دوباره هواپیما شیک داد
جکسون:میدونستم نباید میومدم
و هق زدو بیشتر به صندلیش چسبید
و صدای زن مهماندار تو هواپیما پیچید
لطفا اروم باشد هواپیما تو چاله هوایی افتاده  چند لحظه دیگه تموم میشه
و با تموم شدن حرف مهماندار لرزش هواپیماهم تموم شد
مهماندار:قرار بود چند لحظه دیگه تموم شه
و صدای مهماندار دوم که میگفت بلند گو روشنه نونا هم شنیده شد
و بعد اون دیگه صدایی نیومد
جیمین:میدونستم باید مای بیبی میاوردم
جکسون:خفه شید من جدمو دیدم.
.
.
.
بالاخره از اون هواپیما کوفتی پیاده شدن ولی وفتی پاشون به زمین خورد جونگ کوک زمین خاک کره رو بوسه باران کرد
جکسون:ابرومون رفت
جیمین:بیا بریم اون ور ما اینو نمیشناسیم
و با هزار زحمت جونگ کوک از زمین بلند کردن
با گرفتن چمدوناشون به سمت در رفتن که لشکری بنام خانواده کوکمین جلو در ظاهر شد
جونگ کوک:ماماااانننن
جیمین:بابااااا
جنی:کوکمیننننن
جکسون:....
همه تو اغوش هم میلولیدن  و جکسون با حسرت بشون خیره میشد
تا عینکه یه دختر لاغر با موهای مشکی که جیمین جنی خطابش کرده بود عومد سمتش
جنی:تو همون جکسونی درسته
جکسون:عاا بله
جنی:منم جنی خشبختم اوپا
جکسون:منم همین طور جنی
و هردو سکوت کردن
جنی که سکوت و نگاه حسرت وار جکسون به بغل دیگرانو دید گفت
جنی:اوپا میخای بغلت کنم؟
جکسون:
جکسون:لطف میکنی
عاره دیگه خلاقه اوناهم بهم لولیدن
و بعد همین بوص بغل رفتن سمت ماشیناشون
جونگ کوک:من نمیتونم بدون جیمین زندگی کنم وتف جکسون همین طور
جیمین:ما قرار بود جدا شیم....
جکسون:خاب میتونیم همو ببینیم
جونگ کوک:نه.. من بتون وابستم
جیمین:جونگ کوک باید حداقل چند هفته ای پیش خانوادمون بمونیم
جونگ کوک:بعدشم بهونه بیاریمو برگردیم پیش هم
جکسون:تو خونه ای که من میگیرم
جیمین:مطمعنی مامان بابات مشکلی ندارن؟
جکسون:البته اونا بمن اهمیت زیادی نمیدن
جیمین:جکسون...
جکسون:دوباره شروع نکن بچ
جونگ کوک:پس قرارمون یه ماه دیگه تو خونه جکسون
جیمین:بهونش چیه؟
جونگ کوک:کارمون؟
جیمین:حله
این روز یکی از روزهای بیاد موندنی اونا بود....
.
.
از پشت شیشه به اون دوتا نگاه کرد... امکان نداشت دیگه نمیتونست همچین اتفاقی بیوفته
اون دوستاشو رو صورت مردش کشید
اشک ریخت
لبخند زد
حرف زد
و دوباره گریه کرد
از تکون خوردن لبای کوچیکش میتونست حرفایی مثل دلم برات تنگ میشه
مواظب خودت باشو بفهمه
نفساش تنگ شد
دیدنش تار شد
لبخند اونو دید
دست شلشو دید
و خط اون دستگاه لنتیو
سرشو تکون دادو از افکارش بیرون اومد
دست گل رز قرمز رنگو برداشتو سمت بچها رفت
موهای توسیشو کنار شدو قدم های محکمشو سمتشون برداشت
با رسیدن بهشون اولین کسی که دیدش سوریا بود
برگشتو عینکو برند مشکیشو از رو چشاش برداشت
سوریا:سلام اوپا
سرشو تکون داد رو شونه دوستش زد
نامجون:اومدی تهیونگ
تهیونگ لبخند تلخی زد
حالش چطوره؟
تهیونگ با صدای گرفته ای پرسید
نامجون:باید چطور باشه یه مدت اروم بود تا اینکه دوباره این روز نحس رسید
نگاهی به عکس روی سنگ انداخت
تهیونگ:دلم برات تنگ شده هیونگ
و دوباره تکون خوردن شونه های هوسوک که براحتی میشد فهمید دوباره زده زیر گریه
اون دیگه هوسوک نبود
یه ادم دیگه بود مرد خشکی که در عرض یک سال تبدیل شده بود
چون به گفته خودش زندگیش تموم شده بود
دوباره همون خاطرات تو ذهنش مرور شدن
اون قیافه. اون لبخند. اون جثه. اون ادم
یساله کجا بود؟؟؟
.
.
Nex:50vote
*دیگه فقط نیخام بخاطر علاقم فیکو تموم کنم( :هیچ تغییری هم بهش نمیدم
اپ احتمالا پنجشنبه‌هاست
و اینکه اونایی ک میخونن ممنونم که براتون اهمیت داره...




INCREDIBLE ; Vkook AU(+18)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant