01

491 52 5
                                    

_جنی؟..جنیی؟..با توام دختر حواست کجاس؟
از افکارم میام بیرون و به صورت نگران سوفیا زل میزنم..
_ببینم تو خوبی؟
به زور لب میزنم
_من خوبم نگران نباش..
_نمیدونم چته واقعا پنج دقیقه دیگه باید بری برای فتوشات و تو هنوز توی افکارت کردی اینطوری ادامه بدی همیناییم ک داری از دست میدیا چشمام پر اشک میشن ولی خودمو کنترل میکنم تا اشک نریزم-من ک سر در نیاوردم از کارات پس میزارم یکم تنها باشی.. بازم صداش تو گوشم می پیچه
"میشه برای همیشه مال من باشی؟"
انقدری تکرار میشه که دیگه نمیتونم عصبانیتمو کنترل کنم حمله میکنم به میز پر از وسایل ارایش کارکنا همه با تعجب بهم نگاه میکنن طوری ک صدای پچ پچ کردنشون به گوشم میرسه اما چ اهمیتی داره دیگه هیچی برام مهم نیست من فقط اونو میخوام...
"چهار سال پیش"
انقدر استرس داشتم شب خوابم نبرد و تا صبح بیدار بودم ساعت نزدیکای۶صبح بود ک بلند شدم با اینکه کل شبو نخوابیده بودم ولی باز انگار اونقدری ک باید خسته باشم خسته نبودم یه دوش اب گرم گرفتم همونطور ک با حوله موهامو خشک میکردم به خودم تو اینه‌ی رو به روم خیره شدم دستامو گذاشتم رو صورتم
_آه..اخه چطور ممکنه توی دو روز انقدر تپل شده باشم اونم الان باید بفهمم؟!حوله رو پرت میکنم رو تخت با اشفتگی میرم سمت کمد لباسام-برای روز اول ترجیح میدم خیلی تیپ نزنم یا بزنم؟عیش اخه چرا باید این همه بدبختی اونم تو روز اول دبیرستان سر من بیاد؟ با آه و ناله به ساعتم نگاه میکنم چشمام گرد میشن و بدو بدو یه لباس برمیدارم میپوشم
_خب خوبه خوبه تا ایستگاه اتوبوس راهی نیس قبل از رفتن نگاهی ب مامان بابام ک مشغول صبحونه خوردن بودن میکنم و با خیال راحت بلاخره از خونه میزنم بیرون بدو بدو تا ایستگاه اتوبوس رفتم اونقدر نفس نفس میزدم ک نمیتونستم حرف بزنم فقط رفتم و ته اتوبوس روی اخرین صندلی نشستم اب دهنمو قورت دادم بلکه خشکی گلوم از بین بره ولی انگار فایده نداشت همینطور ک درگیر بودم سرمو بالا اوردم با یه پسر قد بلند که موهاش بلوند بود مواجه شدم لبخند ملیحی زد و گفت
_میتونم اینجا بشینم؟ انقدر محوش شده بودم که فقط سرمو تکون دادم با خوشحالی اومد کنارم نشست یه نگاه بهم انداخت
_آمم..فک کنم یه دبیرستان میریم
گیج بهش نگاه کردم بازم لبخند زد
_فرم لباسامون یکیه..یه نگاه به فرممون کردم کردم خنده‌ی کوتاهی کردم
_آ..آره
_آمم.. دستشو جلو دراز کرد
_من چوی تهمین‌ام...
باهاش دست دادم و لبخند گفتم
_جیسو..کیم جیسو
_خوشوقتم از اشناییت
انقدر خجالت میکشیدم ک نمیدونستم چی بگم
_آمم..سال اولی هستی درسته؟
_نه نه سال دومیم
_چطور تا حالا ندیدمت
_من تازه اومدم اینجا تقریبا یه هفته‌ای میشه
_واو!پس سال اولو اینجا نبودی..
لبخند کوتاهی میزنم و وقتی اونم بهم لبخند زد خیره شدم به بیرون..فکرم خیلی مشغول بود طوری که نفهمیدم کی رسیدم با صدای تهمین به خودم اومدم
_امم..فک کنم رسیدیم
_او...ببخشید یه لحظه رفتم تو خودم نفهمیدم..
خنده‌ی کوتاهی کرد
_عیب نداره طبیعیه چون تو تازه واردی خب من دیگه برم..میبینمت
بلاخره از جام بلند شدم و از اوتوبوس پیاده شدم
هر کدوم از دخترا و پسرا پیش دوستاشون بودن و واقعا احساس تنهایی میکردم همینطور که به اطرافم نگاه میکردم یهو یکی زد رو شونم برگشتم اون یه دختر بود با موهای چتری بلند و چشمای نسبتا درشت که به من زل زده بود
_هی..فک کنم تازه واردی درسته؟
خجالت زیاد نمیزاشت حرفی بزنم فقط سرمو تکون دادم
_اوه تو خجالتیی عیب نداره چون جدیدی اینجوریه خب..من پارک هیرین‌ام
_کیم جیسو..
_واو چ اسم باحالی داری جیسو دوسش دارم..
بعد از یکم گپ زدن و معرفی یه سری از دوستاش رفتیم سر کلاس تقریبا همه‌ی جاها پر شده بود جز چند تا میز!سریع رفتم که رو یکیشون بشینم ولی یکی جلوم ظاهر شد دستشو محکم کوبوند رو میز با داد گفت
_میتونی برا خودت یه جا دیگه رو پیدا کنی تازه وارد
سرمو بلند کردم با یه دختر هم قد خودم و با موهای بلند قهو‌ه‌ای وقتی دید زل زدم بهش بازم داد زد
_با توام
میخواست هلم بده ولی با داد یکی از بچه‌ها وایساد
_یااا جنی کیم زورت به یه تازه وارد رسیده؟ولش کن این همه جا یه جا دیگه بشین چیکار به اون داری
دستاشو مشت کرد باز داد زد
_به تو ربطی نداره بهتره بچسبی به جای خودت و تو کار من دخالت نکنی
من که همینجور بهش زل زده بودم با دادش از جا پریدم موهاشو چنگ زد بعد دوباره بهم خیره شد با پوزخند گفت
_اینبارو مال تو ولی سری بعد اونور بشین وگرنه..
با صدای در همه خودشونو جم و جور کردن حرفش نصفه موند ولی کم نیورد تنه‌ای بهم زد و رد شد..

FIRST FLIGHT WITH YOU|JENSOOWhere stories live. Discover now