همه چیز تو زندگی زین دقیقا اونطور که میخواست پیش نرفته و به عنوان نتیجه،اون مجبوره برگرده خونه.انگار که قسمت نبوده...
بین دنبال عشق گشتن و ترک کردن اعتیادش به سیگار،تنها چیزی که انتظارشو نداره اینه که یه مرد مو فرفری ، خوش بین و نابینا به زندگیش وارد بشه و همه چیز رو کاملا برعکس کنه...
با اینکه زین فکر میکنه که کل زندگیش یه شکست بزرگه،اون یاد میگیره که همه چیز دربارش اونقدری غیر قابل تحمل و نا امید کننده نیست.
اون چیز های زیادی برای ارائه داره.اما گاهی یه مرد نابینا لازمه تا این چیزها رو ببینی....***
داستانی درباره ی زین که به هری معنی رنگ هارو یاد میده...
━━━━━━━━━━━━━
پارت اول رو وقتی میزارم که لااقل چند نفر برای پرولوگش رای بدن.پس لطفا شر کنید داستانو...ممنون💛💚
YOU ARE READING
"SEE?" » | translation |
Fanfictionهیچ چیز تو زندگی زین دقیقا اونطور که میخواست پیش نرفته و به عنوان نتیجه،اون مجبوره برگرده خونه.انگار که قسمت نبوده... در بین به دنبال عشق گشتن و ترک کردن اعتیادش به سیگار،تنها چیزی که انتظارشو نداره اینه که یه مرد مو فرفری ، خوش بین و نابینا به زندگ...