1: اولین دیدار

262 45 15
                                    


زین بعد از اینکه از سیگارش کام گرفت به خودش گفت:
"تو خیلی ضعیفی زین!تو گفتی که دیگه اینکارو نمیکنی،ولی حالا خودتو ببین! اه! چرا من باید اسیر تو باشم؟تو صاحب من نیستی!"
توجهش به یه کاغذ شکلات که روی زمین بود جمع شد و با پا شوتش کرد توی خیابون.
یه کام دیگه از سیگارش گرفت و بعد متوجه صدایی شد.

"سلام؟"

اون به سمت راستش،در جهت خونه ی کناریش نگاه کرد و متوجه مرد جوونی که هم سن و سال خودش بود شد که روی ایوون جلوی خونه ایستاده.
اون یه کیسه ی زباله توی دستش داشت و عینک آفتابی زده بود...عینک آفتابی؟؟؟
" به پلیس زنگ میزنم!خودتو نشون بده! "
" من همینجام خنگول. "

زین زیر نور چراغ و دقیقا جلوی مرد وایساده بود.

" تو تنهایی؟ "

" مگه کس دیگه ای رو هم میبینی؟ "

" پس یعنی داشتی با خودت حرف میزدی؟ "

زین نمیتونست جلوی خودش رو بگیره تا یه جواب طعنه آمیز نده. "خودت چی فکر میکنی؟"

"اوه.اوکی..... "

صداش به نظر محتاط میرسید.زین وقتی پسر به آرومی از راه جلوی خونش گذشت و وارد پیاده رو شد و به سمتش اومد، نگاهش کرد.
اون تا وقتی که به آرومی به سطل زباله ای که جلوی خونش بود برخورد کرد، به راهش ادامه داد.در سطل رو برداشت،کیسه ای که همراهش بود رو بلند کرد و گذاشت توی سطل.
اون به سمت زین چرخید.

" حالت خوبه؟ " پرسید...

" به قیافم میخوره خوب باشم؟ "

" نه؟ "

جوابش مثل یه سوال بود.انگار با وجود قیافه ی داغون زین هنوز هم نمیتونست مطمئن باشه...

" پس نیستم.حالا بگو ببینم چرا این وقت شب عینک آفتابی زدی؟فکر کردی کی هستی؟ "

" من باحالم.آدمای باحال عینک آفتابی میزنن.پس عینک آفتابیه تو کجاست؟ " اون جواب داد...

" باحال؟تس(همون صدایی که ادم از لای دندوناش میده بیرون مثلا).تو یه احمقی.این چیزیه که هستی."

مرد سرشو کج کرد.
" و این تویی که با خودت یه مکالمه ی کامل رو انجام دادی.پس جای حرف زدن نداری."

زین خندید.حرفش در واقع درست بود." اره راست میگی.اشتباهه من بود."

" خب حالا کی هستی؟تا حالا صداتو نشنیده بودم."

مرد ازش پرسید و دستشو بین موهاش کشید.هوا زیادی تاریک بود برای همین زین نمیتونست رنگ دقیقشو ببینه ولی از جایی که وایساده بود میتونست بفهمه که اونا فرن.

" من همسایه ی کناریتم که تازه اسباب کشی کرده." بعد به سمتش رفت." دو هفته پیش اومدم."

" اهان اره.اون روز صدای یه کامیون شنیدم.ولی نمیتونستم ببینم کی اسباب کشی کرده اینجا."

"SEE?" » | translation |Where stories live. Discover now