همیشه اولین بودی برای من
تک وتنها جدا از همه طمع ها یه گوشه قلبم قایم شده بودی
هیچوقت بلند داد نزدم دوست دارم هیچوقت رو کاغذ و کتابام اسمتو ننوشتم هیچوقت راحت دربارت حتی فکرم نکردم همیشه یه گوشه ی گنگ از ذهنم بودی یه متفاوت !
اما شاید بخاطر این بود که
از اول وقتی نگات کردم وقتی فهمیدمت ...تو دور ترین نقطه برای دوست داشتنم بودی ...یه مُحالِ غیرممکن ...اما تا خودم رو دیدم تا فهمیدمش دیدم قلبم رو کنار قلبت جا گذاشتم ....
اونجا بود که لبخند انسان های بی قلب رو بر صورتم میزدم و به دنبال نشانه هایی از تو بودم
انگار کنترلم میکردی ...هرچقدر تلاشم رو میکردم به دنبالت نگردم به جایی میرسیدم که در انجا حضور داری و با لبخند همیشگیت به من نگاه میکنی ...من هم مانند مسخ شدگان بی دلیل لبخندم را اویزان بر لب هایم میکردم ....
در رویاهایم بودی ...رویاهای جوانه ام که سالها کار داشت تا درختی شود ُ درست فکر کند ...
شاید هم من تورا دوست نداشتم شاید من شادیِ دوست داشتنت را دوست داشتم ...
اما تو برای مدتهای دوری هستی برای روزایی که قلب و ذهنم یک جوانه ی کوچک بود ...
تو تمام شدی ...
پس حال اینجا چه میکنی
مگر تمام نشده بودی ...
چرا دلم برایت تنگ شده است ؟
یعنی باید انقدر سخت باشم که دلم برای یک قدیمی تنگ نشود
یعنی هروقت دلم برای کسی تنگ شود اورا دوست دارم !
پس یعنی من تورا دوست دارم ؟! . . .
YOU ARE READING
بِهم قول بِده . . !
Short Storyهمه ی آدما یه کتاب از زندگیشون دارن . . . توش چیزایی رو مینویسنن که اتفاق افتاد ... امّا فرقش همینه من خودمو غرق کردم تو چیزایی که اصلا نبودنُ نَیفتادند ...🌻 یسری حرف پر از هیچی یسری کار برای هیچی . . .☄